کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزم آرایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزم آرایی
لغتنامه دهخدا
بزم آرایی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) مجلس آرایی . حاصل عمل آنکه بزم را آرایش کند. و رجوع به بزم آرا شود.
-
واژههای مشابه
-
بزم آرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹بزمآرای› bazm[']ārā کسی که مجلس عیش و عشرت و بزم را میآراید؛ آنکه مجلس عیش و مهمانی را زینت میدهد؛ بزمآراینده.
-
بزم آرا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~.) (ص فا.) آن که مجلس عیش و مهمانی را آرایش می کند، بزم آراینده .
-
باغ بزم
لغتنامه دهخدا
باغ بزم . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 18 هزارگزی جنوب باختری مشیز و 3 هزارگزی باختر راه مالروطویل چمن به مشیز واقع است . ناحیه ای است کوهستانی وسردسیر با 141 تن سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده ٔ...
-
بزم آراستن
لغتنامه دهخدا
بزم آراستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مجلس عیش برپا ساختن : صد بزم بیارائی هر جا که تو بنشینی صد شهر بیاشوبی هر جا که تو برخیزی . خاقانی .اسباب طرب جمع کن و بزم بیارای اطباق سموات چه گسترده و چه طی .نزاری (از انجمن آرا).
-
بزم سنگین
لغتنامه دهخدا
بزم سنگین . [ ب َ م ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بزمی که در آن مردم کثیر جمع باشند. (از مصطلحات از غیاث اللغات ) (آنندراج ) : رخش شد محفل آرا شمع را بردار ازاین محفل که باشد چون رگ یاقوت عیسی بزم سنگینش .داراب بیگ جویا (از آنندراج ).
-
بزم کردن
لغتنامه دهخدا
بزم کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احتفال . مجلس عیش ساختن . رجوع به بزم شود.
-
بزم آرا
لغتنامه دهخدا
بزم آرا. [ ب َ ] (نف مرکب ) بزم آرای . آنکه آراینده ٔ مجلس عیش و مهمانی است . (از ناظم الاطباء). مجلس آرا. آراینده ٔ بزم . (یادداشت بخط دهخدا). آنکه مایه ٔ طرب و رونق و شکوه مجلس بزم شود : جمالش را که بزم آرای عید است هنراصلی و زیبائی مزید است . نظام...
-
بزم آورد
لغتنامه دهخدا
بزم آورد. [ ب َ وَ ] (اِ مرکب ) بزماورد. زماورد. نواله . میسر. (یادداشت بخط دهخدا). سنبوسک . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). رجوع به بزماورد شود.
-
بزم افروز
لغتنامه دهخدا
بزم افروز. [ ب َ اَ ] (نف مرکب ) افروزنده ٔ بزم . روشنی ده بزم . مجلس افروز : شمعهای بساط بزم افروزهمه یاقوت ساز و عنبرسوز. نظامی .او همه شب به باده بزم افروزعاملانش بکار خود همه روز. نظامی .در چنین روزهای بزم افروزعیش سازد بگنبدی هر روز. نظامی .بتان...
-
بزم جرد
لغتنامه دهخدا
بزم جرد. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین . جلگه ، معتدل . سکنه ٔآن 308 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و انگور وچغندر است . شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 1).
-
بزم دار
لغتنامه دهخدا
بزم دار. [ ب َ] (نف مرکب ) بزم ساز. مجلس دار. مجلس آرا : از آن بزم داران که من داشتم وزیشان سر خود برافراشتم .نظامی .
-
بزم عالم
لغتنامه دهخدا
بزم عالم . [ ب َ م ِ ل َ ] (اِخ ) نام مادر سلطان عبدالمجیدخان ، پادشاه عثمانی . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
تنک بزم
لغتنامه دهخدا
تنک بزم . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که در مجالس بی معنی می گوید و مسخره . (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.