کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نقنقة
لغتنامه دهخدا
نقنقة. [ ن َ ن َ ق َ ] (ع اِ) بانگ بلند غوک و مرغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) در مغاک فرورفتن چشم . (از منتهی الارب )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بانگ کردن چغز. (از منتهی الارب ). بانگ کردن غوک . (ازناظم الاطباء) (...
-
نقیق
لغتنامه دهخدا
نقیق . [ ن َ ] (ع مص ) بانگ کردن غوک و عقرب و ماکیان و گربه و جز آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). بانگ کردن مرغ و کژدم و ماکیان و گربه . (تاج المصادر بیهقی ). بانگ کردن مرغ خانه . (مهذب الاسماء). || (اِ) بانگ غوک و ماکیان . (غیاث اللغات از صراح ...
-
مگل
لغتنامه دهخدا
مگل . [ م َ گ َ ] (اِ) وزغ . (فرهنگ رشیدی ). وزق و غوک باشد. (برهان ) (آنندراج ). غوک و قرباغه . (ناظم الاطباء). ضفدع . (بحر الجواهر). چغز. غوک . وزغ . بزغ . غنجموش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)« : فارسلنا علیهم » فروگشادیم و پیوستیم وریشان «الطوفان ...
-
چغزلاوه
لغتنامه دهخدا
چغزلاوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) طحلب و جل وزغ . (ناظم الاطباء). سبزه ای که بر سرآبهای راکد پدید آید. غوک جامه ، بزغمه . بزغسمه ، جل بزغ . عَذبَة. عَذِبَة. عِرمِض . عِرماض . غَلفَق . ناضر. (منتهی الارب ). جامه ٔ غوک . چیزی مانند ابریشم سبزرنگ که ...
-
وزغ
لغتنامه دهخدا
وزغ . [ وَ زَ ] (اِ) وزک و پزغ و غچموک . بزغ . (ناظم الاطباء). چغز. (حاشیه ٔ اسدی ). ضفدع . (ناظم الاطباء). غوک . (حاشیه ٔ اسدی ) (ناظم الاطباء). قورباغه . (ناظم الاطباء). پک . (حاشیه ٔ اسدی ). یکی از گونه های قورباغه که در مواقع راه رفتن برخلاف قورب...
-
پک
لغتنامه دهخدا
پک . [ پ َ ] (اِ) غوک . وزغ . چغز. قرباغه .بزغ . مکل . (اوبهی ). قاس . غنجموش . ضفدع : ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون مانند آن کسی که مر او را کنی خَبَک تا کی همی درآئی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک . دقیقی یا لبیبی (از لغت نامه ٔ ...
-
بزغسمه
لغتنامه دهخدا
بزغسمه . [ ب َ زَ س َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) جل وزغ را گویند و آن چیزی سبز باشد مانند ابریشم که در روی آب بهم میرسد و وزغ در آن پنهان می شود. و معنی ترکیبی آن وزغ پنهانست ، چه سمه بمعنی پنهان هم آمده است ، و آنرا بعربی طُحلب گویند. (برهان ). سبزئی اس...
-
اصحاب
لغتنامه دهخدا
اصحاب . [ اِ ] (ع مص ) یار کردن .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همراه کردن . || صاحب یار و مصاحب شدن . (منتهی الارب ). خداوند یار و مصاحب شدن . (از اقرب الموارد). یار شدن . (آنندراج ). || اصحاب مرد و دابه برای کسی ؛ رام و...
-
چغز
لغتنامه دهخدا
چغز. [ چ َ] (اِ) غوک بود آن که در آب بانگ زند و فاض (؟) و بتازی غنجموس [ کذا ]گویندش . (فرهنگ اسدی چ اقبال ). غوک باشد یعنی وزغ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ).بمعنی غوک است که بزغ باشد. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ). نام جانوری است که آن را وزق و...
-
سمه
لغتنامه دهخدا
سمه . [ س ِ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی سمر باشد که دست افزار جولاهگان است ، و آن جاروب مانندی باشد که بدان آهار بر روی تاره ٔ جامه کشند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آبگیر کوچک که جولاهان دارند و در مؤید به معنی ماله ٔ آهار و لیف جولاهان که ...
-
غوک
لغتنامه دهخدا
غوک . (اِ) جانوری است که در آب و زمین نمناک میماند، بعربی ضِفدِع (ضَفدَع ) گویند. (آنندراج ). حیوان کوچکی ذوالحیاتین که وزغ و چغر وچغز نیز گویند و به ترکی قرباغه نامند. (از ناظم الاطباء). جانوری است که در آب و خشکی هر دو زندگی کند.(فرهنگ نظام ). تلفظ...
-
طحلب
لغتنامه دهخدا
طحلب .[ طُ ل ُ ] (ع اِ) چغزلاوه که بجهت دورماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب ). سبزی که بر روی آب استاده جمع شود، بهندی کائی گویند. (آنندراج ). طِحلِب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبزابه . (تفلیسی ). جامه ٔ غوک . (دهار). چیزیست که بر سر آب آیدچون نمد ...
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بم...
-
بانگ کردن
لغتنامه دهخدا
بانگ کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز کردن . (ناظم الاطباء). فریاد کردن . بانگ برآوردن . صخب . اصلاق . اعجاج . عجیج . عج . صیحان . صیاح . صدید. صرخ . صراخ . هبیب . عزیف . زجل . قلقلة.کشکشة. سلق . (منتهی الارب ). هتف . (تاج المصادر بیهقی ). انتجاج . ...
-
ضفدع
لغتنامه دهخدا
ضفدع . [ ض ِ دِ / ض َ دَ / ض ُ دَ / ض ِ دَ ] (ع اِ) غوک . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (دهار). چغز. (منتخب اللغات ). کزو. (مهذب الاسماء). بَزغ . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). وزَغ . (منتخب اللغات ). وزق : ضفدع را اندر بعض شهرهای خراسان وزق گ...