کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزغنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بزغنج
/bazqo(a)nj/
معنی
میوۀ درخت پسته که هنوز مغز کاملاً در آن تشکیل نشده و برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار میرود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزغنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پزغند، بزغند، پژغند، قزغند› (زیستشناسی) [قدیمی] bazqo(a)nj میوۀ درخت پسته که هنوز مغز کاملاً در آن تشکیل نشده و برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار میرود.
-
بزغنج
لغتنامه دهخدا
بزغنج . [ ب ُ غ ُ ] (اِ) چیزیست که بدان پوست را دباغت کنند. گویند که درخت پسته یک سال میوه ٔ مغزدار بار آورد و یک سال بی مغز، وآنرا که بی مغز است بزغنج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). پسته ٔ بی مغز که پوست را به آن دباغت [ کنند ] و بز...
-
واژههای همآوا
-
بزقنج
لغتنامه دهخدا
بزقنج . [ ب ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ابقورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. سکنه 690 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، زعفران و عناب و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است . از کلاته عبداﷲ میتوان ماشین برد. مزرعه ٔ ده نوک ، تزوک ، تک لون ج...
-
جستوجو در متن
-
پزغند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pozqand = بزغنج
-
پزغند
لغتنامه دهخدا
پزغند. [ پ ُ غ َ ] (اِ) بمعنی پزغنج است و آن پسته مانندی باشد بی مغز که بدان پوست را دباغت کنند. (برهان قاطع). بزغند. بزغنج . بزغن . بزغش . || صاحب فرهنگ شعوری آنرا بمعنی برگ سماق و برگی که با آن دباغت کنند آورده و گوید در بعض نسخ بمعنی آواز استر آمد...
-
بزغند
لغتنامه دهخدا
بزغند.[ ب ُ غ ُ ] (اِ) بمعنی بزغنج است و آن پسته مانندی باشد که بدان پوست را دباغت کنند، و بعضی گویند نام درختی است . (برهان ). قرظ. (زمخشری ). نام درختی است . درنسخه ٔ میرزا و در مؤید مسطور که مانند پسته چیزیست که از درخت پسته بهم رسد و مغز ندارد و...
-
شونیز
لغتنامه دهخدا
شونیز. (اِ) سیاه دانه را گویند و به عربی حبةالسودا خوانند و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند. (برهان ). مرادف شنیز و شونیز معرب آن . (رشیدی ). سیه دانه . (دهار). حبةالسوداء. (قاموس ). تخمی است سیاه که به هندی کلونجی گویند. (غیاث اللغات ). سیاه د...
-
مرکب
لغتنامه دهخدا
مرکب . [ م ُ رَک ْ ک َ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی است از ترکیب . آمیخته . درپیوسته : کریمی به اخلاقش اندرمرکب بزرگی به درگاه او بر مجاور. فرخی .گفتم که مفرد است مرکب چگونه شدگفتا چنانکه میل کند ماده سوی نر.ناصرخسرو.و چنانکه در طبایع مرکب است هر کسی برای...