کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزرگ قطره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نظرآباد بزرگ
لغتنامه دهخدا
نظرآباد بزرگ . [ ن َ ظَ دِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران . در 38 هزارگزی مغرب کرج و 5هزارگزی جنوب راه کرج به قزوین ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 446 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلا...
-
نوروز بزرگ
لغتنامه دهخدا
نوروز بزرگ . [ ن َ / نُو زِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام نغمه ای از موسیقی . (غیاث اللغات ) (از برهان قاطع). نام نوائی است .(انجمن آرا). نام لحنی است . (جهانگیری ) : مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر و بم گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه گاه...
-
غزاویه ٔ بزرگ
لغتنامه دهخدا
غزاویه ٔ بزرگ . [ غ َ وی ی ِ ی ِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 20هزارگزی جنوب باختری اهواز و 6هزارگزی باختر راه اهواز به آبادان واقع است . دشت و گرمسیر است ، سکنه ٔ آن 150تن شیعه اند و به عربی و فارسی سخن میگوین...
-
والان بزرگ
لغتنامه دهخدا
والان بزرگ . [ ن ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رازیان . (فرهنگ رشیدی ). به هندی رازیانه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به والان شود.
-
ولدآباد بزرگ
لغتنامه دهخدا
ولدآباد بزرگ . [ وَ ل َ با دِ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران واقع در یک هزارگزی باختری راه کرج به اشتهارد. سکنه ٔ آن 211 تن است . آب آن از قنات و رود کرج تأمین میشود و محصول آن غلات ، بنشن ، چغندرقند، صیفی ، قلمستان ...
-
بزرگ ارتشتاران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نظامی) [منسوخ] bozorg'arteštārān در دورۀ پهلوی، درجهای در ارتش که به شاه اختصاص داشت؛ فرماندهِ کل قوا.
-
بزرگ تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bozorgtan ۱. آنکه تن بزرگ دارد؛ بزرگجثه؛ عظیمالجثه؛ تناور.۲. فربه.
-
بزرگ جثه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] bozorgjosse بزرگتن؛ تنومند؛ تناور.
-
بزرگ زادگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bozorgzādegi بزرگزاده بودن؛ اصالت؛ نجابت.
-
بزرگ زاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bozorgzāde فرزند شخص بزرگ؛ آنکه از خاندان اصیل و نجیب است.
-
بزرگ منش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bozorgmaneš ۱. بزرگوار.۲. بلندهمت.
-
molar, molar tooth, dentes molares
آسیای بزرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] هریک از خَلفیترین دندانهای هر چارَک دندانی که تعداد آنها در دندانگان شیری دو عدد و در دندانگان دائمی سه عدد است متـ . آسیا
-
felony, major crime, serious crime
جنحۀ بزرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حقوق] جرم مهم یا نوع خطرناکی از جرم که قابل مجازات حبسِ بیش از یک سال باشد
-
king size bed, king bed, royal bed
تخت بزرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] تختی دونفره، بزرگتر از تختهای دونفرۀ معمولی، با ابعاد تقریبی 190 × 200 سانتیمتر
-
large colony
پَرگَنۀ بزرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] پَرگَنهای بزرگتر از 8 میلیمتر