کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزدن
لغتنامه دهخدا
بزدن . [ ب ِ زَ دَ ] (مص ) (از: ب + زدن ) زدن . (یادداشت دهخدا). || نواختن سازی ؛ ضرب ، دهل ، طبل . دمیدن در ذوات الریح . (یادداشت بخط دهخدا) : بزد نای روئین و روئینه خم خروش آمد و ناله ٔ گاودم . فردوسی (از فرهنگ اسدی ).|| بزدن کاروان ؛ کالا و درم و ...
-
جستوجو در متن
-
هرو
لغتنامه دهخدا
هرو. [ هََرْوْ ] (ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. (منتهی الارب ). به عصا بزدن . (تاج المصادر بیهقی ). زدن به هراوة. (اقرب الموارد). || فحش گفتن و بزدن . || نیک پختن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ). هرء. رجوع به هرء شود. || بزدن سرما کسی را. (مصادر اللغة ز...
-
حباج
لغتنامه دهخدا
حباج . [ ح َ ] (ع مص ) چوب بزدن . || تیز دادن . (زوزنی ). رجوع به حباق شود.
-
عصی
لغتنامه دهخدا
عصی . [ ع َ صا / ع َ صَن ْ ] (ع مص ) به چوبدستی زدن . (از ناظم الاطباء). بشمشیر بزدن . (المصادر زوزنی ). عَصا. رجوع به عصا شود.
-
لقز
لغتنامه دهخدا
لقز. [ ل َ ] (ع مص ) مشت بر سینه زدن یا هر جا که باشد. || لگدزدن . || به مشت بر سینه و بر گردن زدن درهر لگد زدن . (منتهی الارب ). بر قفا بزدن . (زوزنی ).
-
تهری
لغتنامه دهخدا
تهری . [ ت َ هََ رْ ری ] (ع مص ) (از: «هَ ر و») به چوب دستی زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به عصا بزدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
قحزنة
لغتنامه دهخدا
قحزنة. [ ق َ زَ ن َ ] (ع اِ) چوب دستی . || چوب دستی گنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قحازن . || (مص ) افکندن بزدن . (منتهی الارب ). افکندن و زدن . (آنندراج ). گویند: ضربه فقحزنه ؛ ای صرعه . (منتهی الارب ). رجوع به قحزله شود.
-
کاریده
لغتنامه دهخدا
کاریده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) کاشته و زراعت کرده .- امثال :بلکه من کاریده بودم ، بلکه شتر تو هم چریده بود (شتر ساربانی در زمین بایر مردی یزدی چرا میکرد. مرد یزدی چوب برداشت و شتر را بزدن گرفت ساربان گفت چرا میزنی در این زمین که چیزی نکاشته ای گفت ......
-
اغرنداء
لغتنامه دهخدا
اغرنداء. [ اِ رِ ] (ع مص ) بزدن و دشنام و قهر فراگرفتن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || چیره گردیدن . یقال : اغرنداه و علیه ؛ ای علاه بالشتم و القهر و غلبه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || غلبه کردن خواب بر مردم . (المصادر زوزنی ).
-
انزهاق
لغتنامه دهخدا
انزهاق . [ اِ زِ ] (ع مص ) سبقت نمودن و پیش گردیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سبقت نمودن و پیشی گرفتن و پیش گردیدن . (ناظم الاطباء). سبقت جستن و پیش افتادن . (از اقرب الموارد). || برجستن و رمیدن ستور بزدن یا بوحشت ورمیدگی و پیش شدن آن . (منتهی ا...
-
انثار
لغتنامه دهخدا
انثار. [ اِ ] (ع مص ) خون آوردن بزدن نیزه بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ارعاف ، یقال : طعنه فانثره . (از اقرب الموارد). خون از بینی بیاوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بر بن بینی افکندن کسی را. || بیرون آوردن آنچه در بینی باشد. (م...
-
غثی
لغتنامه دهخدا
غثی . [ غ َث ْی ْ ] (ع مص ) غَثْو.غُثُوّ. غُثاء آوردن سیل : غثی الوادی . (منتهی الارب )(آنندراج ). || درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن : غثی السیل المرتع. (منتهی الارب )(آنندراج ). || درشورانیدن و خلط کردن : غثی المال و کذا غثی الناس . (من...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَش ش ] (ع مص ) چکانیدن آب و خون و اشک . (ناظم الاطباء). || چکیدن آب و خون و اشک . (فرهنگ فارسی معین ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). برفشاندن آب و خون و اشک . ترتاش . (از اقرب الموارد). || زدن کسی را زدنی دردناک . (ناظم الاطباء) (ا...
-
غثیان
لغتنامه دهخدا
غثیان . [ غ َ ث َ ] (ع مص ) شوریدن دل . (منتهی الارب ). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قی . شکوفه . (برهان قاطع ذیل منش گردا). جوشیدن دل . ورگشتن دل . (مقدمةالادب زمخشری ). منش گردا. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع)...