کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بزاق
/bozāq/
معنی
آب دهان که از غدههای مخصوص زیر زبان ترشح میشود و علاوه بر نرم کردن غذا مقداری از نشاستۀ آن را تبدیل به قند میکند؛ خدو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبدهان، تف، خدو، خیو
برابر فارسی
آب دهان، آب دهن
دیکشنری
saliva, water
-
جستوجوی دقیق
-
بزاق
واژگان مترادف و متضاد
آبدهان، تف، خدو، خیو
-
بزاق
فرهنگ واژههای سره
آب دهان، آب دهن
-
بزاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bozāq آب دهان که از غدههای مخصوص زیر زبان ترشح میشود و علاوه بر نرم کردن غذا مقداری از نشاستۀ آن را تبدیل به قند میکند؛ خدو.
-
بزاق
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] ( اِ.) آب دهان ، ترشحاتی که از غدد زیر زبانی ایجاد می شود.
-
بزاق
لغتنامه دهخدا
بزاق . [ ب َزْ زا ] (اِخ ) موضعی است از اعمال واسط. (از معجم البلدان ).
-
بزاق
لغتنامه دهخدا
بزاق . [ ب ُ ] (ع اِ) مجموعه ٔ ترشحات غدد بناگوشی و زیرفکی و زیرزبانی و سایر غدد ریز موجود در مخاط دهان که در محیط دهان انجام می گیرد و عمل اصلی آن مرطوب کردن غذا و تأثیر شیمیایی روی مواد قندی و قابل هضم کردن آنست . (فرهنگ فارسی معین ). خدو. (منتهی ...
-
بزاق
دیکشنری فارسی به عربی
بصاق
-
بزاق
واژهنامه آزاد
آب دهان؛ (پیشنهاد کاربران) زَفراب، ساخته شده از دو واژۀ پارسی: زفر (دهان) و آب.
-
واژههای مشابه
-
sialolith, salivary calculus, salivary stone, ptyalolithiasis
بزاقسنگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] سنگی که در غده یا مجرای بزاقی تشکیل میشود
-
بزاق القمر
لغتنامه دهخدا
بزاق القمر. [ ب ُ قُل ْ ق َ م َ ] (ع اِ مرکب ) حجرالقمر. (فهرست مخزن الادویة). گیاهی است در زمین عرب ، وقتی که ماه در نقصان باشد آنرا بگیرند. و زیرالقمر نیز گویند و بساق القمر بسین مهمله بمثله . (آنندراج ).
-
sialolithiasis
بزاقسنگسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] شرایطی که در آن بزاقسنگ در غده یا مجرای بزاقی تولید میشود
-
واژههای همآوا
-
بضاق
لغتنامه دهخدا
بضاق . [ ب ُ ] (ع اِ) بساق . بزاق . آب دهن انسان است . (از فهرست مخزن الادویه ). رجوع به هریک از مترادفات فوق در جای خود شود.
-
بزاغ
لغتنامه دهخدا
بزاغ . [ ب َزْ زا ] (ع ص ، اِ) فصاد. (شرفنامه ٔ منیری ). فصدکننده . رگ زن : قطره ٔ خون از او بصد نشتربرنیارد ز لاغری بزاغ .کمال الدین اسماعیل (از شرفنامه ٔ منیری ).