کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بزازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بزازی
معنی
( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) پارچه - فروشی . 2 - ( اِ.) دکان پارچه فروشی .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. پارچهفروشی، شغلپارچهفروش
۲. مغازه پارچهفروشی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بزازی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پارچهفروشی، شغلپارچهفروش ۲. مغازه پارچهفروشی
-
بزازی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) پارچه - فروشی . 2 - ( اِ.) دکان پارچه فروشی .
-
بزازی
لغتنامه دهخدا
بزازی . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیمچه از بخش گتوند شهرستان شوشتر. دشت و گرمسیر است ، و 300 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت . راه آن در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین از طایفه ٔ بختیاری می باشند. (از ف...
-
بزازی
لغتنامه دهخدا
بزازی . [ ب َزْ زا ] (اِخ ) محمدبن شهاب بن یوسف الکردری البریقینی الخوارزمی . فقیهی حنفی است . اصل وی از کردر از توابع خوارزم بودو ببلاد دیگر سفر کرد و به کفر امیرتیمور فتوی داد. او راست : 1- الجامعالوجیز در دو جلد و حاوی فتاوی فقه حنفی است . 2- المن...
-
بزازی
لغتنامه دهخدا
بزازی . [ ب َزْ زا ] (حامص ) حرفت بزاز. (یادداشت بخط دهخدا). شغل بزاز. (ناظم الاطباء). عمل و شغل بزاز. (فرهنگ فارسی معین ) : دعوی همی کنند به بزازی هر ناکسی و عاجز و عریانی . ناصرخسرو.|| (ص نسبی ) منسوب به بزاز. (ناظم الاطباء). || (اِ) دکان و مغازه ٔ...
-
جستوجو در متن
-
merceries
دیکشنری انگلیسی به فارسی
mercices، مغازه پارچه فروشی، جنس بزازی، کالا
-
حسین ادرنوی
لغتنامه دهخدا
حسین ادرنوی . [ ح ُ س َ ن ِ اَ دِ ن َ ] (اِخ ) مفتی . مناقب بزازی را او به فارسی گردانید. (کشف الظنون ).
-
نجیب کاشانی
لغتنامه دهخدا
نجیب کاشانی . [ ن َ ب ِ ] (اِخ ) ملا نورا، فرزند خواجه محمدحسین کاشانی . از شعرای قرن یازدهم هجری است . نصرآبادی با تذکر اینکه در حداثت سن است ، آرد: «دو سال قبل از این [ سال تألیف تذکره ] به اصفهان آمده درخیابان مشهور به خان کاشان به امر بزازی مشغو...
-
بسمل دامغانی شیرازی
لغتنامه دهخدا
بسمل دامغانی شیرازی . [ ب ِ م ِ ل ِ ی ِ ] (اِخ ) حاج محمدتقی پسر حاج مؤمن دامغانی پدرش به تحصیل علم فقه پرداخت و مردی صالح بود و سه حج گزارد در بازگشت به شیراز فوت شد. حاج محمدتقی موطنش به شیراز بود و در آنجا به تحصیل پرداخت و زمانی با میرزاهادی معا...
-
عرضه کردن
لغتنامه دهخدا
عرضه کردن . [ع َ ض َ / ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ارائه دادن . نشان دادن . نمودن . در معرض نظر قرار دادن . (از فرهنگ فارسی معین ). عرض کردن . پیش داشتن . پیش نهادن . پیشنهاد کردن . فراپیش داشتن . به معرض درآوردن . عَرض : کی بر او زر و سیم عرضه کنم خویشت...
-
لا
لغتنامه دهخدا
لا. (اِ) تا. تاه . تو. توی . تَه . ثناء : کرا تیغ قهر اجل در قفاست برهنه ست اگر جوشنش چندلاست . سعدی .سلطان محمود در زمستانی سخت به طلحک گفت با این جامه ٔ یک لا در این سرما چه میکنی ؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 165).مرغ بریان پیچ در نان تنک کآ...
-
درمسنگ
لغتنامه دهخدا
درمسنگ . [ دِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) (از: درم ، مخفف درهم ،در وزن + سنگ ، وزن ) هموزن درم . (آنندراج ). مثقال . (دهار). هفت یک استیر. چهل درمسنگ یک اوقیه است . سنگ را از آنروی به درم الحاق کنند تا با درم سیم مشتبه نگردد، یعنی به سنگ سیم ، صاحب ذخیره ٔ خ...
-
دیبه
لغتنامه دهخدا
دیبه . [ ب َ ه ْ ] (اِ) مخفف دیباه است که نوعی از قماش ابریشمی گرانبها باشد و معرب آن دیبق است . (برهان ). همان دیباه است . (شرفنامه ٔ منیری ). حریر نیک و «هَ» آخر کلمه بدل از الف است چنانچه خارا و خاره . (از غیاث ) (از آنندراج ) : اگر با سیاوش کند ش...
-
چنو
لغتنامه دهخدا
چنو. [ چ ُ ] (ادات ) مخفف چون او (ادات تشبیه + ضمیر). همانند همچون او. بمانند او. بمعنی همچو او باشد. (جهانگیری ). مخفف چون او باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). مثل او. مانند او : با فراخی است ولیکن بستم تنگ زیدآنچنان شد که چن...