کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بریشم گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بریشم گر
لغتنامه دهخدا
بریشم گر. [ ب َ ش َ گ َ ] (ص مرکب ) ابریشم گر. ابریشم ساز. (ناظم الاطباء) : گرچه یکی کرم بریشم گر است باز یکی کرم بریشم خور است .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
بریشم زن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (موسیقی) [قدیمی] barišamzan = ابریشم: ◻︎ بریشمزن نواها برکشیده / بریشمپوش پیراهن دریده (نظامی۲: ۳۴۲).
-
بریشم نواز
فرهنگ فارسی معین
( ~. نَ) (ص فا.) نوازندة ابریشم ، چنگی .
-
بریشم زن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (ص فا.) نوازندة ابریشم .
-
بریشم پوش
لغتنامه دهخدا
بریشم پوش . [ ب َ ش َ ] (نف مرکب ) بریشم پوشنده . ابریشم پوش . آنکه لباس از ابریشم در بر دارد. پوشنده ٔ جامه ٔ ابریشمین . || کنایه از وشاق و ساقی . (خسرو و شیرین چ وحید ص 452) : بریشم زن نواها برکشیده بریشم پوش پیراهن دریده .نظامی .
-
بریشم زنی
لغتنامه دهخدا
بریشم زنی . [ ب َ ش َ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل ابریشم زن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بریشم کشی
لغتنامه دهخدا
بریشم کشی . [ ب َ ش َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) ابریشم کشی . عمل تبدیل پیله ٔ ابریشم به تارهای ابریشمی : دو کرم است کآن در بریشم کشی کند دعوی آبی و آتشی . نظامی .جهان چون دکان بریشم کشی است ازو نیمی آبی دگر آتشی است .نظامی .
-
بریشم نواز
لغتنامه دهخدا
بریشم نواز. [ ب َ ش َ ن َ ] (نف مرکب ) بریشم نوازنده . بریشم زن . ساززن . چنگی .پردازنده ٔ ساز رشته دار. (ناظم الاطباء) : یکی سرو سیمین پرورده نازبرش مشک و شاخش بریشم نواز. اسدی .مگر زآن نوای بریشم نوازبریشم کشم روم را در طراز. نظامی .بریشم نوازان سغ...
-
بریشم نوازی
لغتنامه دهخدا
بریشم نوازی . [ ب َ ش َ ن َ ] (حامص مرکب ) نواختن بریشم . عمل بریشم نواز. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
ابریشم
لغتنامه دهخدا
ابریشم . [ اَ ش َ ] (اِ) خیط و رشته که از تارهای پیله کنند دوختن و بافتن را. ابریسم . بریشم . حریر. قز. افریشم : و از نشابور جامه های گوناگون خیزد و ابریشم و پنبه . (حدود العالم ).کمندی ز ابریشم و چرم شیریکی تیغ درخورد گرد دلیر. فردوسی .همچنان باشم ت...
-
سرآهنگ
لغتنامه دهخدا
سرآهنگ . [ س َ هََ ] (اِ مرکب ) پیشرو لشکر که بعربی مقدمةالجیش خوانند و بترکی هراول گویند. (آنندراج ) (برهان ). پیشرو لشکر. (شرفنامه ٔ منیری ) : طلایه نگه کن که از خیل کیست سرآهنگ این دوده را نام چیست . فردوسی .و هر کس را از آن مقدمان و سرآهنگان نیکو...
-
گوشمال
لغتنامه دهخدا
گوشمال . (اِمص مرکب ) گوش تاب . فشار که به گوش دهند تا درد کند. (یادداشت مؤلف ). || مجازاً تأدیب خصوصاً تأدیب استاد مر شاگرد را که گوش وی بمالد تا سرخ شود. (ناظم الاطباء). تنبیه . سیاست : و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهند داشت . (تاریخ بیهقی چ اد...
-
خواندن
لغتنامه دهخدا
خواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) قرائت کردن . تلاوت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای مج کنون تو شعر من از بر کن وبخوان از من دل و سگالش واز تو تن و زبان . رودکی .ببینم آخر روزی بکام دل خود راگهی ایارده خوانم شها گهی خرده . دقیقی .ای آن که جز از شعر و غ...