کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بریده گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دم بریده
فرهنگ فارسی معین
( دُ . بُ دِ)(ص مف .) کنایه از: شخص زرنگ و آب زیر کاه .
-
گیسو بریده
فرهنگ فارسی معین
(بُ دِ) کنایه از: زن بی شرم و حیا.
-
دست بریده
لغتنامه دهخدا
دست بریده . [ دَت ِ ب ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست بریده شده . دست جدا شده از بدن . تُرّی ̍. (از منتهی الارب ).
-
دست بریده
لغتنامه دهخدا
دست بریده . [ دَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه دستش بریده باشد. مقطوع الید. بریده دست . أجدع . أقطع : طرارانی که دزد گنج اندهم دست بریده شان ببینم . خاقانی . || جراحت و بریدگی در دست یافته : هرکه نظاره ٔ تو شددست بریده می شودیوسف عهدی و جهان نیم ...
-
دم بریده
لغتنامه دهخدا
دم بریده . [ دُ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بی دم . (ناظم الاطباء). حیوانی که دم او را بریده اند. بتور. بتوره . بتراء. (یادداشت مؤلف ). ابتر. (ترجمان القرآن )(دهار). || ناقص . (یادداشت مؤلف ) : و سخن با زینت گوی دم بریده مگوی . (منتخب قابوس نامه ص 1...
-
رسن بریده
لغتنامه دهخدا
رسن بریده . [ رَ سَم ْ ب ُ دَ ] (ن مف مرکب ) افسارگسیخته . بی بندوبار : کآن شیفته ٔ رسن بریده دیوانه ٔ ماه نو ندیده .نظامی .
-
زبان بریده
لغتنامه دهخدا
زبان بریده . [ زَ ب ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) خاموش . (آنندراج ). خاموش و ساکت شده . (ناظم الاطباء). ملسون . (منتهی الارب ) : آویخته کی بدی ترازوگرزانکه زبان بریده بودی . خاقانی .حالی که بهم رسیده گشتندچون صبح زبان بریده گشتند. نظامی (الحاقی ).زبان بری...
-
بال بریده
لغتنامه دهخدا
بال بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که بال وی قطع شد باشد. پرنده که بالش بریده باشند. بال کنده . || که پریدن نتواند. که بسبب قطع بال و پر نتواند که بپرواز آید : باز سفید روضه ٔ انسی چه فایده کاندر طلب چو بال بریده کبوتری .سعدی .
-
امید بریده
لغتنامه دهخدا
امیدبریده . [ اُ دِ ب ُ دَ/دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امید بنومیدی رسیده . (از آنندراج ) : نومیدی وصال تو حسرت گذار بودصد جا گره زدیم امید بریده را.طالب آملی (از آنندراج ).
-
پای بریده
لغتنامه دهخدا
پای بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اَقطع.
-
پی بریده
لغتنامه دهخدا
پی بریده . [ پ َ / پ ِ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه پی او بریده است . آنکه وتر عرقوب او قطع شده است . پی کرده . پی زده .
-
بریده کردن
لغتنامه دهخدا
بریده کردن . [ ب ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بریدن . تقریض .(از منتهی الارب ). || تعیین کردن : فرمان شد تا باز وضع قوبجور کنند و مستظهران را از پانصد دینار و بنسبت تا درویشی را یک دینار بریده کنند تا با خراجات وافی شود. (جهانگشای جوینی ). تَکاتب ؛ ...
-
خط بریده
لغتنامه دهخدا
خط بریده . [ خ َطْ طِ ب ُ دَ/ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حروف بریده که بر کاغذ دیگر وصل کنند. خط ببریده . (آنندراج ) : چون نامه نویسم بسوی سیمین برهر حرف شود آتش و هر نقطه شرردر نامه ز بس که جای حرفم سوزدمانند خط بریده آید بنظر. نظام دستغیب (از آنن...
-
دم بریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) domboride ۱. ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند؛ ابتر؛ بیدم.۲. [عامیانه، مجاز] شخص زرنگ و مکار و حیلهگر.
-
پی بریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) peyboride آنکه رگوپی پایش بریده شده؛ پیبرکشیده؛ پیکرده.