کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بریده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
make up rail, shortened rail
ریل بریده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ریلی که طول مشخصی از انتهای آن بریده شده است و در سمت داخلی قوسهای تند کار گذاشته میشود
-
cut-off high
پرفشار بریده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] پرفشار گرمی که در درون یک پشته رشد میکند و از جریان اصلی غربی جدا میشود و در قطب سوی جریان قرار میگیرد
-
clipboard
بُریدهدان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] پرونده یا بخشی از حافظه که دادهها، پیش از آنکه در محلی دیگر رونوشت شوند، موقتاً در آنجا ذخیره میشوند
-
clipping
بریدهسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] فرایندی در واژهسازی که در آن بخش پایانی یا بخش ابتدایی یک واژه حذف و درنتیجه صورت کوتاهتری ایجاد میشود
-
cut out
بریدهنقش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] اَشکال کوچک بریدهشده از کاغذ یا مقوا یا چوب یا مواد دیگر که در پویانمایی از آنها استفاده میشود متـ . بریده
-
دم بریده
فرهنگ فارسی معین
( دُ . بُ دِ)(ص مف .) کنایه از: شخص زرنگ و آب زیر کاه .
-
گیسو بریده
فرهنگ فارسی معین
(بُ دِ) کنایه از: زن بی شرم و حیا.
-
دست بریده
لغتنامه دهخدا
دست بریده . [ دَت ِ ب ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست بریده شده . دست جدا شده از بدن . تُرّی ̍. (از منتهی الارب ).
-
دست بریده
لغتنامه دهخدا
دست بریده . [ دَ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه دستش بریده باشد. مقطوع الید. بریده دست . أجدع . أقطع : طرارانی که دزد گنج اندهم دست بریده شان ببینم . خاقانی . || جراحت و بریدگی در دست یافته : هرکه نظاره ٔ تو شددست بریده می شودیوسف عهدی و جهان نیم ...
-
دم بریده
لغتنامه دهخدا
دم بریده . [ دُ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بی دم . (ناظم الاطباء). حیوانی که دم او را بریده اند. بتور. بتوره . بتراء. (یادداشت مؤلف ). ابتر. (ترجمان القرآن )(دهار). || ناقص . (یادداشت مؤلف ) : و سخن با زینت گوی دم بریده مگوی . (منتخب قابوس نامه ص 1...
-
رسن بریده
لغتنامه دهخدا
رسن بریده . [ رَ سَم ْ ب ُ دَ ] (ن مف مرکب ) افسارگسیخته . بی بندوبار : کآن شیفته ٔ رسن بریده دیوانه ٔ ماه نو ندیده .نظامی .
-
زبان بریده
لغتنامه دهخدا
زبان بریده . [ زَ ب ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) خاموش . (آنندراج ). خاموش و ساکت شده . (ناظم الاطباء). ملسون . (منتهی الارب ) : آویخته کی بدی ترازوگرزانکه زبان بریده بودی . خاقانی .حالی که بهم رسیده گشتندچون صبح زبان بریده گشتند. نظامی (الحاقی ).زبان بری...
-
بال بریده
لغتنامه دهخدا
بال بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که بال وی قطع شد باشد. پرنده که بالش بریده باشند. بال کنده . || که پریدن نتواند. که بسبب قطع بال و پر نتواند که بپرواز آید : باز سفید روضه ٔ انسی چه فایده کاندر طلب چو بال بریده کبوتری .سعدی .
-
امید بریده
لغتنامه دهخدا
امیدبریده . [ اُ دِ ب ُ دَ/دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) امید بنومیدی رسیده . (از آنندراج ) : نومیدی وصال تو حسرت گذار بودصد جا گره زدیم امید بریده را.طالب آملی (از آنندراج ).
-
پای بریده
لغتنامه دهخدا
پای بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اَقطع.