کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بریده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بریده
/boride/
معنی
۱. جداشده.
۲. زخمشده.
۳. شکافتهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جدا، قطع، گسسته، منقطع
۲. ناامید، وازده ≠ امیدوار
دیکشنری
chunk, crumb, cut, excerpt, fragment, nip, section, shred, slice, snatch, wedge
-
جستوجوی دقیق
-
بریده
واژگان مترادف و متضاد
۱. جدا، قطع، گسسته، منقطع ۲. ناامید، وازده ≠ امیدوار
-
بریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) boride ۱. جداشده.۲. زخمشده.۳. شکافتهشده.
-
بریده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] ← بریدهنقش
-
بریده
فرهنگ فارسی معین
(بُ دِ) (ص مف .) 1 - قطع کرده ، جدا شده . 2 - شکافته شده . 3 - زخم شده . 4 - ختنه شده . 5 - خسته و ناتوان شده .
-
بریده
لغتنامه دهخدا
بریده . [ ب َ دَ / دِ ] (اِ) رهگذر و معبر و تنگ و گدار و پایاب . (ناظم الاطباء).
-
بریده
لغتنامه دهخدا
بریده . [ ب ُدَ / دِ ] (ن مف / نف ) مقطوع . قطعشده . (ناظم الاطباء). أجذّ. جَذیذ. جَزیز. صَریم . ضَنیک . قَطیل . مَجزوز. مَحذوذ. مَحذوف . مَشروص . مَصروم . مَفروض . مَفصول . مَقطول . مَمنون . مَنجوّ. موضَّع. هِبِرّ : که چون برد خواهد سر شاه چین برید...
-
واژههای مشابه
-
بریدة
لغتنامه دهخدا
بریدة. [ ب ُ رَ دَ ] (اِخ ) ابن حُصَیب بن عبداﷲبن حارث أسلمی ، مکنی به ابوسهل . از صحابیان بزرگ است که پیش از غزوه ٔ بدر اسلام آورد ولی در این غزوه شرکت نداشت و در غزوه ٔ خیبر و فتح مکه شرکت کرد. اوعامل رسول (ص ) در قبیله ٔ بنی غفار و اسلم بجهت اخذ ...
-
گوش بریده
لغتنامه دهخدا
گوش بریده .[ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بریده گوش . اصلم . اجدع .
-
گیس بریده
لغتنامه دهخدا
گیس بریده . [ ب ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گیسوبریده . زنی که به جرم تبهکاری یا جز آن گیسوان او را بریده باشند. لیکن در تداول امروز آن شدت معنی را از دست داده است و حتی زنان به خود نیز میگویند: من گیس بریده چرا این کار را کردم . و در تداول عام دشنام ما...
-
truncate
نوکبریده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ویژگی برگی که به نظر میرسد نوک آن بریده شده است
-
بریده دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boridedom = دمبریده
-
بریده زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boridezabān = زبانبریده
-
بریده گیس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boridegis = گیسبریده
-
گیس بریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گیسوبریده› [عامیانه، مجاز] gisboride زن بدکاره.