کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بریدن راه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گیسو بریدن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص ل .) رسمی در سوگواری که زنان به هنگام عزاداری گیسوی خود را می بریدند.
-
تب بریدن
لغتنامه دهخدا
تب بریدن . [ ت َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن تب . قطع شدن تب : نی کلکش به نیشکر ماندکز پی تب بریدن بشر است .خاقانی .
-
پیوند بریدن
لغتنامه دهخدا
پیوند بریدن . [ پ َ / پ ِ وَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع خویشی و نسبت و وصل و پیوستگی و اتحاد کردن . گسستن پیوند : آنچه نه پیوند یار بود بریدیم آنچه نه پیمان دوست بود شکستیم . سعدی .و نیز رجوع به پیوند شود.
-
جامه بریدن
لغتنامه دهخدا
جامه بریدن . [ م َ / م ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جامه بر قد کسی بریدن . جامه ٔ نو قطع کردن و به اندازه ٔ قامت دوختن . (بهار عجم ) (از ارمغان آصفی ).
-
دست بریدن
لغتنامه دهخدا
دست بریدن . [ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن دست : اقتباب ؛ دست کسی را بریدن . (تاج المصادر بیهقی ).- دست بریدن از کسی ؛ از او دست شستن : گفتم که بشوخی ببرد دست از مازین دست که او پیاده میداند برد. سعدی .- دست از کُلَمَک بریدن ؛ کنایه از بی مروتی ...
-
دل بریدن
لغتنامه دهخدا
دل بریدن . [ دِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) دست کشیدن . دل کندن . دل برداشتن . قطع علاقه کردن : چو فرزند شایسته آمد پدیدز مهر زنان دل بباید برید. فردوسی .فروافکند سوی فرزند خویش نبرد دل از مهر پیوند خویش . نظامی .به سیم سیه تا چه خواهی خریدکه خواهی دل از مهر...
-
رنگ بریدن
لغتنامه دهخدا
رنگ بریدن . [ رَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) معمول رنگریزان است که چون رنگ بر مقصود سیر شود به اشیای ترش آن را بشویند تا نیمرنگ گردد، گویند رنگش را بریدیم . (از آنندراج ). برهم خوردن و زائل شدن رنگ مثلاً اگر صباغان قلیا یعنی شخار زیاد بر وزن مقرر داخل رنگ سا...
-
زبان بریدن
لغتنامه دهخدا
زبان بریدن . [ زَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از عطا و بخشش است . منقول است که سائلی در ملازمت حضرت سرور کائنات سؤال کرد، فرمودند به یکی از اصحاب برو زبانش را ببر. خواست زبانش ببرد. در این اثناء امیر مردان علی بن ابیطالب (ع ) رسیدند و از حقیقت حال است...
-
سر بریدن
لغتنامه دهخدا
سر بریدن . [ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن : ای من آن روباه صحرا کز کمین سر بریدندم برای پوستین . مولوی .طاقت سر بریدنم باشدوز حبیبم سَرِ بریدن نیست . سعدی .نه گر دستگیری کنی...
-
سایه بریدن
لغتنامه دهخدا
سایه بریدن . [ ی َ / ی ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) لطف خود را قطع کردن : گشت چو قلب همه نقدآزمای سایه بریدم ز همه چون همای .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سنگ بریدن
لغتنامه دهخدا
سنگ بریدن . [ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سنگ تراشیدن . (آنندراج ) : کوهکن را خود بناخن سنگ می باید بریدجوی شیر و نقش شیرین کار هرمز دور نیست .(آنندراج از غوامض سخن بدون ذکر نام شاعر).
-
قبا بریدن
لغتنامه دهخدا
قبا بریدن . [ ق َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جامه ٔ نو قطع کردن . || کنایه از پوشیدن . در بر کردن . (آنندراج ).
-
قدم بریدن
لغتنامه دهخدا
قدم بریدن . [ ق َ دَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) قدم بریده شدن ؛ ترک آمد و شد کردن . (آنندراج ) : بریده شد قدمش ساعتی از آن در و بام به آفتاب گرفتن خوشم برای همین .محمد قدسی (از آنندراج ).
-
ناف بریدن
لغتنامه دهخدا
ناف بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن رودگانی که از خارج به ناف جنین بسته است : نوزتان مادر شش روز نباشد که بزادنوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد. منوچهری .با دایه ٔ عفو و سخطت خوی گرفتندچون ناف بریدند شفا را و الم را. انوری .چو نافش بریدند و روزی گس...
-
نان بریدن
لغتنامه دهخدا
نان بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن و قطعه قطعه کردن نان . || روزی و معاش کسی را قطع کردن .- نان کسی را بریدن ؛ ممر معاش او را مسدود کردن . وسیله ٔ اعاشه را از او گرفتن . او را از نان انداختن .