کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برید
/barid/
معنی
قاصد؛ چاپار؛ نامهبر؛ پیک؛ پست.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پست، چپر، چاپار
۲. پیک، قاصد
۳. پستچی، نامهرسان، نامهبر
فعل
بن گذشته: برید
بن حال: بر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برید
فرهنگ نامها
(تلفظ: barid) (معرب از لاتین veredus ؟) پیک ، چاپار ، نامهبر ؛ (در قدیم) اسگدار ؛ (در اعلام) نام یکی از یاران خاص امام محمد باقر (ع) مشهور به برید بن معاویه عجلی کوفی .
-
برید
واژگان مترادف و متضاد
۱. پست، چپر، چاپار ۲. پیک، قاصد ۳. پستچی، نامهرسان، نامهبر
-
برید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از لاتینی] barid قاصد؛ چاپار؛ نامهبر؛ پیک؛ پست.
-
برید
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ معر. ] ( اِ.) نامه رسان ، پیک ، چاپار.
-
برید
لغتنامه دهخدا
برید. [ ب َ ] (ع اِ) رده ٔ هر چیز بر ترتیب . || استرانی که به هر دوازده میل برای سواری نامه بر سلطان مرتب دارند، و آن معرب دم بریده باشد. (منتهی الارب ). از بریده دنب ، به معنی استر که فرستاده را برد.(از مفاتیح العلوم ). || پیغام بر و نامه بران سوار ...
-
برید
لغتنامه دهخدا
برید. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چغاپور بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنه ٔ آن 276 تن . آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
-
برید
لغتنامه دهخدا
برید. [ ب ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم از بریدن . قطع کردن . چیدن : بینداخت باید پس آنگه بریدسخنهای داننده باید شنید. فردوسی .و رجوع به بریدن شود.
-
برید
دیکشنری فارسی به عربی
اَخْتَزَلَ
-
برید
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bešberi طاری: bešvund طامه ای: boyberi طرقی: bešvund کشه ای: bešvund نطنزی: bešberi /bašberi
-
واژههای مشابه
-
بريد
دیکشنری عربی به فارسی
زره , جوشن , زره دار کردن , پست , نامه رسان , پستي , با پست فرستادن , چاپار , پستچي , مجموعه پستي , بسته پستي , سيستم پستي , پستخانه , صندوق پست , تعجيل , عجله , ارسال سريع , پست کردن , تير تلفن وغيره , تيردگل کشتي وامثال ان , پست نظامي , پاسگاه , مق...
-
برید ها برید
لغتنامه دهخدا
برید ها برید. [ ب ِ ب ِ ] (فعل امر، اِ مرکب ) (از: برید، بروید + ها + برید، بروید) مخفف بروید ها بروید. بردابرد. (یادداشت دهخدا). امرمؤکد به دور شدن . امر بر از سر راه کسی برخاستن .
-
صاحب برید
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ) [ ع - فا. ] (اِمر.)فرستندة پیک و قاصد. کسی که وقایع هر جایی را که در آن بوده می نوشت و برای پادشاه می فرستاد.
-
صاحب برید
لغتنامه دهخدا
صاحب برید. [ ح ِ ب َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه ارسال برید سوی سلطان کند اعلام واقعات بلد را. آنکه وقایع روزانه برای سلطان نویسد. فرستنده ٔ رسول . آنکه پیکان او فرستد. (مهذب الاسماء). آنکه برید ارسال کند برای اعلام آنچه در بلد واقع شده است و صحابت بری...
-
قاسم برید
لغتنامه دهخدا
قاسم برید. [ س ِ ب َ ] (اِخ ) مؤسس سلسله ٔ بریدشاهیه در دکن هندوستان است . اصل او ترک یا گرجی است . ابتداء وزارت محمودشاه ثانی حاکم دکن را یافت ولی به سال 898 هَ . ق . به استقلال حکومت را به دست گرفت و بعد از 12 سال حکمرانی به سال 910 هَ . ق . درگذش...