کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برگهدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
fichier (fr.)
برگهدان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] محفظهای برای قرار دادن برگهها در کتابخانه * مصوب فرهنگستان اول
-
واژههای مشابه
-
برگه دان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bargedān جای قرار دادن برگهها؛ جعبه یا قفسهای که برگهها بهترتیب در آن قرار داده میشود؛ فیشیه.
-
برگه دان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) جعبه یا قفسة کشوداری که برگه ها را در آن قرار می دهند.
-
برگه دان
لغتنامه دهخدا
برگه دان . [ ب َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) جای قرار دادن برگه ها. این کلمه بجای کلمه ٔ فیشیه پذیرفته شده است . (لغات فرهنگستان ).
-
برگه
واژگان مترادف و متضاد
۱. ورق، ورقه، تکه کاغذ ۲. جواز، تاییدیه ۳. سند، مدرک ۴. فیش ۵. برشمیوههای خشک شده
-
برگه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) barge ۱. برگ.۲. برگمانند؛ چیزی که شبیه برگ باشد.۳. تکههای بریدهشده از هلو یا زردآلو که آنها را در آفتاب خشک کنند.۴. نشانه و نمونۀ مال.۵. تکهای از اموال دزدیدهشده که در نزد کسی پیدا شود.۶. تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت؛ فیش.
-
برگه
فرهنگ فارسی معین
(بَ گِ) ( اِ.) مجازاً قطعه کاغذ یا مقوا برای نوشتن یادداشت . 2 - مدرک . 3 - میوة گوشتالوی هسته دار که هستة آن را بیرون آورده آن را خشک کنند. 4 - فرم (فره ).
-
برگه
لغتنامه دهخدا
برگه . [ ب َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) برگ کوچکی که در پای ساقه ٔ گل است . (لغات فرهنگستان ). برگ خرد.- دوبرگه ؛ علفی است . (لغت محلی شوشتر، خطی ). || خشک کرده ٔ هلو و زردآلو چون آنرا به دو نیمه کرده و نیز هسته ٔ آن بیرون کرده باشند. نیمه کرده و خشک کر...
-
برگه
لغتنامه دهخدا
برگه . [ بِرْ / ب ِ رِگ ِ ] (اِخ ) لوئی . (1880 - 1955 م .) مهندس و هوانورد فرانسوی که یکی از نخستین سازندگان هواپیما بوده است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
برگه
دیکشنری فارسی به عربی
شکل
-
بُرگَه
لهجه و گویش بختیاری
borga بلندى.
-
برگه
لهجه و گویش تهرانی
میوه خشک کرده
-
دان
فرهنگ فارسی معین
1 - ریشة دانستن . 2 - (فع .) مفرد امر حاضر از «دانستن » 3 - (ص فا.) در ترکیبات به معنی «داننده » آید: حساب دان ، ریاضی دان . قدردان .
-
دان
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - دانه . 2 - بذر گیاه . ؛ ~ پاشیدن کنایه از: تطمیع کردن و به جانب خود آوردن .