کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برگشادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برگشادن
لغتنامه دهخدا
برگشادن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . باز کردن . رجوع به گشادن شود : چو آمد بر کاخ کاوس شاه خروش آمد و برگشادند راه . فردوسی .چو بر تخت بنشست پیروز و شاددر گنجهای کهن برگشاد. فردوسی .نخست از جهان آفرین کرد یاددر دانش و داد را برگشاد. فر...
-
واژههای مشابه
-
کمین برگشادن
لغتنامه دهخدا
کمین برگشادن . [ ک َ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کمین گشادن . از کمین بیرون آمدن و بر دشمن تاختن : خصمان چو آن بدیدند هزیمت دانستند و کمین ها برگشادندو سخت به جد درآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 493).شاخ خمیده چو کمان برکشیدسرما از کنج کمین برگشاد. مسعودسع...
-
غش برگشادن
لغتنامه دهخدا
غش برگشادن . [ غ َ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ظاهراً به معنی گره گشایی و حل مشکل و برآوردن حاجت است : آن مصلی که از تو خواست رهی پنج روزی گذشت ازآن یا شش یافت توفیق اسعد زرّریزبه زر پخته برگشاد آن غش تو به چیزی دگر معاوضه کن هرچه آید ز تو خوش آید و کش ....
-
دست برگشادن
لغتنامه دهخدا
دست برگشادن . [ دَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دست برگشودن . گشودن دستها. بالا بردن دستها : ای نفس جهد کن که چو مردان قدم نهی ور پای بسته ای به دعا دست برگشا. سعدی . || آزاد گذاردن . اقتدار دادن و اختیار دادن : سعادت برگشاد اقبال را دست قران مشتری در زهر...
-
دل برگشادن
لغتنامه دهخدا
دل برگشادن . [ دِ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دل گشادن . دلشاد و مسرور شدن : سرابستان درین موسم چه بندی درم بگشای تا دل برگشاید.سعدی .
-
زبان برگشادن
لغتنامه دهخدا
زبان برگشادن . [ زَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) لب به سخن باز کردن . آغاز سخن کردن : دل قارن آزرده گشت از قبادمیان دلیران زبان برگشاد. فردوسی .زبان برگشاد اردشیر جوان که ای نامداران روشن روان . فردوسی .پس آنگه بزانوی عزت نشست زبان برگشاد و دهانها ببست . ...
-
عنان برگشادن
لغتنامه دهخدا
عنان برگشادن . [ ع ِ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) عنان اسب را سپردن . گذاردن که اسب آزادانه برود. رها کردن عنان اسب : چو گفت این سخن در رکاب ایستادبرآورد باز و عنان برگشاد.نظامی .
-
چهر برگشادن
لغتنامه دهخدا
چهر برگشادن . [ چ ِ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) تصویر کردن . نقاشی کردن . نقش کردن . نگاشتن .- چهر بر کسی گشادن ؛ به کسی مهر و محبت کردن . به کسی لطف کردن : چنین است کردار گردان سپهرنخواهد گشادن همی بر تو چهر. فردوسی .- چهر تازه تر برگشادن ؛ از لونی دی...
-
لاد از لاد برگشادن
لغتنامه دهخدا
لاد از لاد برگشادن .[ اَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ویران کردن : بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد.فرخی .
-
جستوجو در متن
-
برگشاد
لغتنامه دهخدا
برگشاد. [ ب َ گ ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) برگشادن . رجوع به برگشادن شود.
-
دست برگشودن
لغتنامه دهخدا
دست برگشودن .[ دَ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دست برگشادن . گشودن دستها. || آزاد گذاشتن دستها. || تعدی کردن . تجاوز آغازیدن . رجوع به دست برگشادن شود.
-
برگشودن
لغتنامه دهخدا
برگشودن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگشادن . گشودن . گشادن . باز کردن . رجوع به برگشادن و گشادن و گشودن شود.- برگشودن بند ؛ گشودن و باز کردن آن : همه بند از پایشان برگشودز ساری بیاورد و برگشت زود.فردوسی .
-
کمین درگشادن
لغتنامه دهخدا
کمین درگشادن . [ ک َ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کمین گشادن . کمین برگشادن : مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). و رجوع به کمین گشادن شود.