کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برکی
/baraki/
معنی
تهیهشده از برک: ◻︎ حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست / درویشصفت باش و کلاه تتری دار (سعدی: ۹۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به برک۱) ‹برگی› baraki تهیهشده از برک: ◻︎ حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست / درویشصفت باش و کلاه تتری دار (سعدی: ۹۲).
-
برکی
فرهنگ فارسی معین
(بَ رَ) (ص نسب . اِمر.) بافته ای از پشم شتر که درویشان از آن کلاه دوزند.
-
برکی
لغتنامه دهخدا
برکی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به برک که بفتحتین است و آن قماشی باشد از پشم اشتر که اکثر لباس فقرا بآن باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کلاهی دراز که زهاد بر سر گیرند و بتازی بریس نامند، و باین معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ) (آنند...
-
جستوجو در متن
-
brakie
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برکی
-
barkey
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برکی
-
burkei
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برکی
-
برنس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] [قدیمی] bornos ۱. کلاه دراز.۲. کلاه درویشی؛ برکی.۳. جامهای که کلاه هم داشته باشد: بارانی.
-
پرکی
لغتنامه دهخدا
پرکی . [ پ َ رَ ] (ص نسبی ) (کلاه ...) کلاهی درویشان را تَرک تَرک : حاجت به کلاه پرکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار. سعدی .و در بعض نسخ برکی آمده است .
-
ترکی
لغتنامه دهخدا
ترکی . [ ت َ رَ ] (ص ) ترک دار : حاجت به کلاه ترکی داشتنت نیست . (گلستان ).با دلق کبود و با کلاه ترکی پیوسته کلاه ترکی بی برکی دعوی چه کنی که رهروی چالاکم نه نه غلطی ز راه آن سوترکی . بابا افضل .ظاهراً صورتی از تَرک . رجوع به ترک در همین لغت نامه شود...
-
خاورین
لغتنامه دهخدا
خاورین . [ وَ ] ((اِخ ) دهی است بفاصله ٔ دوازده هزار و پانصدگزی جنوب شرقی برکی راجان علاقه لوگر تابع ولایت کابل به افغانستان و متصل به دریای سیاب ، این ده بین خط 68 درجه 58 دقیقه ٔ طول شرقی و خط 33 درجه و 50 دقیقه و 17 ثانیه ٔ عرض شمالی قرار دارد. (ا...
-
صدقی زاده
لغتنامه دهخدا
صدقی زاده . [ ص ِ دَ ] (اِخ ) احمد رشید افندی . یکی از علمای عثمانیست و در عهد سلطان محمودخان ثابتی بمسند مشیخت نایل گشته . وی پسر صدقی افندی قاضی اردو بود و در 1171 هَ . ق . تولدیافت . علوم رسمی را در مدارس دینی طی کرد و بعد از قضاهای بلاد اربعه و م...
-
بادهنج
لغتنامه دهخدا
بادهنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) دودآهنگ . معرب بادآهنگ مرکب از کلمه ٔباد و آهنگ بمعنی کشیدن . دودکش . هواکش . و رجوع به بادآهنج شود. دزی آرد: مرادف بادنج است بمعنی هواکشی که شبیه به دودکش بخاریست و برای تصفیه ٔ هوا بکار رود: بادهنج الی جانب المطبخ . (دزی...
-
برنس
لغتنامه دهخدا
برنس . [ ب ُ ن ُ ] (اِ) جامه و کلاه پشمین گنده که بیشتر نصاری و ترسایان پوشند و بر سر نهند. (از برهان ). جامه ای که از پشم سیاه بافند و نادر سفید هم باشد، و آن لباس ترسایان و نصاری است . (ازغیاث ) (از آنندراج ). جبه ای که سر و بدن را بتمامه می پوشاند...
-
مندیل
لغتنامه دهخدا
مندیل . [ م ِ / م َ ] (ع اِ) دستار که دست پاک کنند به وی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رومال . (غیاث ) (آنندراج ). پارچه ای که با آن عرق و جز آن را پاک کنند. ج ، منادیل . (از اقرب الموارد). دستمال . روپاک . (یادداشت مرحوم دهخدا). ابوطاهر. ابوال...