کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برکندن
/barkandan/
معنی
۱. کندن؛ چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن.
۲. از ریشه درآوردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. از ته کندن، کندن
۲. از ریشه درآوردن، ریشهکن کردن
۳. جدا کردن، بریدن ≠ نشاندن
۴. نابود کردن، ازبین بردن
۵. دور کردن
دیکشنری
extract, extraction
-
جستوجوی دقیق
-
برکندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. از ته کندن، کندن ۲. از ریشه درآوردن، ریشهکن کردن ۳. جدا کردن، بریدن ≠ نشاندن ۴. نابود کردن، ازبین بردن ۵. دور کردن
-
برکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) barkandan ۱. کندن؛ چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن.۲. از ریشه درآوردن.
-
برکندن
لغتنامه دهخدا
برکندن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن . جدا کردن از زمین . قلع کردن . قلع. اقتلاع . (تاج المصادر بیهقی ). قلع و قمع کردن . از جا درآوردن . از بیخ برآوردن . (آنندراج ). استیصال . (یادداشت مؤلف ). نزع . انتزاع : شمشیر تو شیر اوژند پرتاب تو پیل افکند...
-
واژههای مشابه
-
دست برکندن
لغتنامه دهخدا
دست برکندن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک چیزی کردن . (از غیاث ) (از آنندراج ) : کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیازاندک اندک نقد بسیاری بدست آورده ام .مولانا لسانی (از آنندراج ).
-
دل برکندن
لغتنامه دهخدا
دل برکندن . [ دِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دل برداشتن . ترک علاقه و دلبستگی کردن . دل برگرفتن . صرف نظر نمودن .منصرف شدن . چشم پوشیدن ، مقابل دل بستن : چو برکندم دل از دیدار دلبرنهادم مهر خرسندی به دل بر. لبیبی .من دل از نعمت و از عز تو برکندم تو دل از...
-
موی برکندن
لغتنامه دهخدا
موی برکندن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مو برکندن . موی کندن . کندن موی سر یا ریش به سبب مصیبت یا سانحه ٔ جانگدازی دیگر و این بیشتر زنان راست . (از یادداشت مؤلف ). معط. (دهار). مرط. (منتهی الارب ). حف . (دهار): حف ؛ موی برکندن از روی . (تاج المصادر ب...
-
پوست برکندن
لغتنامه دهخدا
پوست برکندن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سلخ .پوست بازکردن . مخن . محش . (منتهی الارب ) : بردران ای دل تو ایشان را مایست پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست . مولوی .چون فرومانی بسختی تن بعجز اندر مده دشمنان را پوست بر کن دوستان را پوستین . (گلستان ).سلق ...
-
خیمه برکندن
لغتنامه دهخدا
خیمه برکندن . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیمه را فرود آوردن و از مکان خود برداشتن . کنایه از تخلیه کردن مکان است : سعدی چو شد هندوی تو هل تا رسد بر موی توکو خیمه از پهلوی تو فردای محشر برکند.سعدی .
-
جامه ٔ شرم برکندن
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ شرم برکندن . [ م َ / م ِ ی ِ ش َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شرم ناکردن . آزرم را بیکسو نهادن . بی شرمی : ز سر تاج فرهنگ بفکنده ای ز تن جامه ٔ شرم برکنده ای .فردوسی (از ارمغان آصفی ).
-
جستوجو در متن
-
اصطلام
فرهنگ فارسی معین
(اِ طِ) [ ع . ] (مص م .) از بیخ برکندن چیزی را، از بن برکندن .
-
اقتلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtelā' از بیخ برکندن.
-
چالَه دِرار کِردن
لهجه و گویش بختیاری
čâla derâr kerdan از ریشه درآوردن، از بُن برکندن.
-
هلض
لغتنامه دهخدا
هلض . [ هََ ](ع مص ) برکشیدن چیزی را و برکندن . (منتهی الارب ). برکندن ، چنانکه گیاه را از زمین . (از اقرب الموارد).