کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برک
/barak/
معنی
۱. نوعی پارچۀ ضخیم از پشم شتر یا کرک بز که از آن لباس زمستانی بهخصوص پالتو میدوزند.
۲. نوعی جامۀ ضخیم که در زمستان چوپانان بر تن میکنند یا روی دوش میاندازند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) barak ۱. نوعی پارچۀ ضخیم از پشم شتر یا کرک بز که از آن لباس زمستانی بهخصوص پالتو میدوزند.۲. نوعی جامۀ ضخیم که در زمستان چوپانان بر تن میکنند یا روی دوش میاندازند.
-
برک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] barak = پَرک
-
برک
فرهنگ فارسی معین
(بَ رَ) ( اِ.) ستارة سهیل .
-
برک
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) نوعی پارچة ضخیم که در خراسان از پشم شتر یا کرک بز با دست بافند و از آن جامة زمستانی دوزند.
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. یکی از سه تن از خوارج که بر قتل علی و معاویه و عمروعاص سوگند خوردند و برک کشتن عمروعاص را اختیار کرد. نام او را مبارک نیز گفته اند. (تاریخ الخلفاء ص 117 و 118).
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب َ ] (ع اِ) اشتران اهل حواء و جز آنها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شتران اهل خبا و غیر آن ها که شبانگاه بخوابگاه بازگردند یا گروه شتران فروخفته یا شتران بسیار. (منتهی الارب ). بارک . بارکة. (منتهی الارب ) (آنن...
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب َ رَ ] (اِ) آواز که از شکستن انگشتان آید. (یادداشت مؤلف ): التفقیع؛ برک از انگشتان بیاوردن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب َ رَ ] (اِ) قسمی از گلیم . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). || بافته ای باشد از پشم شتر که بیشتر درویشان از آن قبا و کلاه سازند. (برهان ). قسمی از پشمینه که از پشم شتر بافند. (انجمن آرا). قسمی جامه ٔ پشمین دستباف که از آن سرداری...
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب َ رَ ] (اِخ ) ستاره ٔ سهیل . (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پرک . (فرهنگ فارسی معین ).
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب َ رَ ] (اِخ ) مکانی خوفناک در راه فارس که به امن آباد اشتهار دارد.
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب َ رَ ] (اِخ ) نام رودخانه ایست . (برهان ) (ناظم الاطباء) : چون نمد همچو دیبه شد چه علاج چاره چه غرقه را برود برک ؟ خسروی (از فرهنگ اسدی ).مؤلف گویند: این لغت و این مثال و این معنی همه غلط در غلط است . مصراع اول چنین باید باشد: «چون نمک خود...
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب َ رَ ] (اِخ )دهی از دهستان بهند بخش شوسف شهرستان بیرجند. کوهستانی و معتدل . سکنه ٔ آن 176 تن . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ بِرکة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به برکة شود.
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب ُ ] (ترکی - مغولی ، اِ) کلاه .
-
برک
لغتنامه دهخدا
برک . [ ب ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بریک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به بریک شود.