کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برچین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برچین
لغتنامه دهخدا
برچین . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بالای دیوار. فلغند. (یادداشت مؤلف ). پرچین .خار و غیره که گرد کشت گیرند. رجوع به پرچین شود.
-
برچین
لغتنامه دهخدا
برچین . [ ب ُ ] (اِ) کارگر موقت که درمزارع گیرند برای درو کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
bleed valve
شیر برچین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی، علوم نظامی] شیری در موتورهای توربین گازی که خروج هوا را ممکن میسازد
-
آشخال برچین
لغتنامه دهخدا
آشخال برچین . [ ب َ ] (نف مرکب ) آشغال برچین . آنکه در کویها چیزهای نابکار چیند تا از فروش یا بکار بردن آن سود برد. || سخت فقیر. سخت ناچیز. سخت فرومایه .
-
آشغال برچین
لغتنامه دهخدا
آشغال برچین . [ ب َ ] (نف مرکب ) آشخال برچین . آنکه خاش و خش از معابر برچیند چون پاره های جامه و خرده های چوب و پوست انار و مانند آن و با فروش آن معاش او باشد. || مجازاً و بتحقیر، سخت بی سروپا.
-
تپاله برچین
لغتنامه دهخدا
تپاله برچین . [ ت َ ل َ / ل ِ ب َ ] (نف مرکب ) که تپاله جمع کند.جمعکننده ٔ تپاله . تپاله ورچین . رجوع به تپاله شود.
-
برچین گاه
لغتنامه دهخدا
برچین گاه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) کرسی و صندلی . (ناظم الاطباء). نشستگاه و کرسی . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
تپاله ورچین
لغتنامه دهخدا
تپاله ورچین . [ ت َ ل َ / ل ِ وَ] (نف مرکب ) تپاله برچین . رجوع به تپاله برچین شود.
-
لته چین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] lat[t]ečin کسی که لتهها را از میان کوچهها و خاکروبهها جمع کند؛ لتهبرچین.
-
پرجین
واژهنامه آزاد
پرجین اصتلاح محلی است که به باغ و باغچه ی کوچک اطلاق می شود، در واقع این واژه همان برچین می باشد.
-
گردابر
لغتنامه دهخدا
گردابر. [ گ َ اَ ] (اِمرکب ) ابری که از بسیاری گرد پدید شود : رخ مه زگردابر، برچین گرفت سر باره از نیزه پرچین گرفت .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
داغ برچیدن
لغتنامه دهخدا
داغ برچیدن . [ ب َ دَ ](مص مرکب ) دور کردن داغ (؟) (آنندراج ) : مرهم طلبم ز سینه داغم برچین از زهر بنالم شکرم پیش انداز.ظهوری .
-
تمکین کردن
لغتنامه دهخدا
تمکین کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمکین دادن . مدح . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || وقع گذاشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : از بس مکان که داده و تمکین که کرده اندخشنودم از کیای ری و، ازکیای ری . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 454).دگر روز آمدش پوی...