کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برونزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سهم زد
فرهنگ فارسی معین
( ~ . زَ) (ص مف .) بیمناک .
-
دست زد
لغتنامه دهخدا
دست زد. [ دَ زَ ] (ن مف مرکب ) دست زده . به دست لمس کرده .چلانده ٔ به دست : عادت یاغیان باشد که به میوه ستان باغبان درآیند صنوبر صد نور بشکنند، میوه رادست زد و پای فرسود کنند. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 101). || در شاهد ذیل ظاهراً معنی شروع به بهره گی...
-
دندان زد
لغتنامه دهخدا
دندان زد. [ دَ زَ ] (ن مف مرکب ) دندان زده . زده شده به دندان . || کنایه از طمعکرده شده است . (آنندراج ). مطلوب و آرزوشده . (ناظم الاطباء) : دندان زد هزار نگاه گرسنه بودلعل لبش که باده به آن رنگ و بو نبود.نظیری (از آنندراج ).
-
زبان زد
لغتنامه دهخدا
زبان زد. [ زَ زَ ] (ن مف مرکب مرخم ) روزمره و محاوره . (آنندراج ). گفتگوی هر روزه و مذاکره ٔ هر روزه . (ناظم الاطباء). || مشهور، سائر چون مثل ، مطلبی که بر سر زبانها است . رجوع به زبان زد شدن شود.
-
شرم زد
لغتنامه دهخدا
شرم زد. [ ش َ زَ ] (ن مف مرکب ) مخفف شرم زده . خجل . شرمگین . شرمنده . شرم زده . (یادداشت مؤلف ) : سبک شرم زد سوی چاکر دویدبرهنه بر اندام او درمخید. ابوشکور بلخی .بمانی شرم زد در پیش داورنیابی هیچگونه پشت و یاور. (ویس و رامین ).شرم زدم چون ننشینم خج...
-
می زد
لغتنامه دهخدا
می زد. [ م َ / م ِ زَ ] (ن مف مرکب ) مخفف می زده . شخصی را گویند که به سبب پر خوردن شراب میل به چیزهای دیگر نکند. (آنندراج ). و رجوع به می زده شود.
-
اسپرن زد
لغتنامه دهخدا
اسپرن زد. [ اِ رُ زِ ] (اِخ ) ادیب اسپانیائی ، مولد اَلْمِنْدرالِجو. مؤلف «دیابل مُند» . (1808 - 1842 م .).
-
چشم زد
لغتنامه دهخدا
چشم زد. [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِ مرکب )خرمک که مهره ای بود از آبگینه . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 275). مهره ای باشد از شیشه ٔ سیاه و سفید و کبود که بجهت دفع چشم زخم بر گردن اطفال بندند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || بمعنی طرفةالعین که بهندی پل گویند. (آنندراج ...
-
زد سعر
دیکشنری عربی به فارسی
بيش از حد قيمت گذاردن
-
چشم زد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] če(a)šmzad ۱. مهرهای سیاه و سفید که برای دفع چشمزخم به گردن کودک آویزان کنند؛ خرمک.۲. [مجاز] زمانی بسیاراندک؛ مدتی اندک بهقدر یک چشم بر هم زدن: ◻︎ گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشمزد از دلم نهای دور (نظامی۳: ۵۲۲).
-
شرم زد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹شرمزده› [قدیمی] šarmzad خجل؛ شرمسار؛ شرمنده.
-
حاشیه زد
دیکشنری فارسی به عربی
أبدي ملاحظهً
-
غِبْلَ زِدَ
لهجه و گویش گنابادی
ghebla zeda در گویش گنابادی یعنی دُمَل زده
-
لِغَنْ زِدَ
لهجه و گویش گنابادی
leghan zeda در گویش گنابادی یعنی فریب دادن ، کلک زدن ، تقلب کردن
-
مِجُوک زد
لهجه و گویش گنابادی
mojok zeda مژه برهم زدن ، کنایه از چشم بر هم نزدن و در این صورت هنگامی به کار میرود که کسی در جمع میخواد توجه دیگری یا دیگران را به یک مطلب ، یک فیلم ، یک خبر و....جلب نماید.