کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برونزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
exogenous
برونزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] ویژگی هر عامل یا مادهای که منشأ آن خارج از یک اندامگان باشد
-
واژههای مشابه
-
exogenous dome
گنبد برونزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] گنبدی آتشفشانی که براثر برونریزی گدازههای گرانرو از یک دهانۀ مرکزی یا دهانۀ آتشفشانی تشکیل شده است
-
exogenous obesity, alimentary obesity, simple obesity, common obesity
چاقی برونزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] چاقی ناشی از دریافت انرژی بیش از میزان موردنیاز برای رفع نیازهای سوختوسازی بدن
-
epicycloid
برونچرخزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] مکان هندسی نقطهای ثابت واقع بر محیط یک دایره، وقتی آن دایره در بیرون یک دایرۀ مفروض ثابت و مماس بر آن میغلتد
-
epitrochoid
برونچرخهزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] خم حاصل از حرکت نقطهای بر روی شعاع یا در امتداد شعاع یک دایره بهجز مرکز آن، وقتی آن دایره بدون لغزش در بیرون دایرهای ثابت و مماس بر آن بغلتد
-
زاد
واژگان مترادف و متضاد
۱. توشه، خوراک، رهتوشه، زادراه، قوتلایموت ۲. فرزند ۳. عمر
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
1 - (ص مف .) مخفف زاده ، زاییده شده : آدمی زاد، پری زاد. 2 - (اِ.) سن و سال ، عمر.
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
(ص .) آزاد، آزاده .
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) توشه ، خوراک اندک .
-
زاد
فرهنگ فارسی معین
را شدن (شُ دَ) (مص ل .) = زابرا شدن : ناگریز از ترک جای مألوف گردیدن .
-
زأد
لغتنامه دهخدا
زأد. [ زَءْدْ / زَ ءَ / زُءْدْ ] (ع مص ) ترسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و زئود نیز آمده . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به زئود شود.
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِ) سن و سال . (برهان قاطع) (آنندراج ). لهذا مردم سالخورده را بزادبرآمده خوانند. (برهان قاطع) : مردی جوان و زادش زیر چهل ولیکن سنگش چو سنگ پیری دیرینه و معمّر.فرخی .همه کرامت زین رو همی رسید به وی بدان زمان که کم از بیست ساله بود به زاد. فرخی ....
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) (باب الَ ...) یکی از دروازه های نیشابور بوده است . مؤلف تاریخ سیستان آرد: عمرو لیث با لشکر رافعبن هرثمه [ که بنفع خلیفه نبرد میکرد و در نیشابور محصور شده بود ] نزدیک دروازه [ باب الزاد ] بهم رسیدند و عمرو بفرمود تا گرد نیشابور کنده کردند...
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن خودکام مکنی به ابوالوفاء شاعر و نویسنده ٔ معاصر ابوسعد شهریاربن خسرو. وی نامه ای (متضمن توصیف حویزه و اهالی آن و شکایت از زمان و داستان گاوش که شکار درندگان گردیده ) خطاب به شهریاربن خسرو نگاشته که به این ابیات شروع میگردد:لو شاب طرف ...