کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برونجهش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
expulsion
برونجهش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] خروج جهشی منی از پیشابراه به دنبال انقباضات کف لگن
-
واژههای مشابه
-
جهش
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرش، جستن، جست، خیز ۲. سرشت، طینت
-
جهش
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جِ هِ) (اِمص .) جست و خیز.
-
جهش
لغتنامه دهخدا
جهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش : سر بجهد چونکه بخواهد شکست وین جهش امروز در این خاک هست . نظامی . || سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). طینت : چو بر تخت بنشست کرد آفرین به نیکی جهش بر جهان آفرین . فردوسی (...
-
جهش
لغتنامه دهخدا
جهش .[ ج َ ] (ع مص ) زاریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آماده ٔ گریستن شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغاز کردن به گریستن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن : جهش الی القوم ؛ اتاهم . || آماده و مهیا شدن . (ذیل اقرب الموارد): جهش للشو...
-
جهش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) jaheš ۱. جستوخیز؛ جهیدن.۲. طبیعت؛ سرشت؛ خلقت: ◻︎ چون آن بدجهش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بند در پیشگاه (فردوسی۴: ۸/۳۶۱ حاشیه).۳. (زیستشناسی) تغییر ناگهانی که در صفات و خصایص جانور یا گیاه رخ میدهد؛ موتاسیون: جهش ژنتیکی.
-
جهش
دیکشنری فارسی به عربی
تغير , زيادة , ضفيرة , فاجي , قفزة , مدفن , نبات الکبر
-
برون
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیرون، خارج ≠ درون ۲. ظاهر، برونه ≠ باطن، درونه ۳. مستثنا
-
برون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ بیرون، مقابلِ درون] borun = بیرون
-
برون
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) بیرون ، خارج .
-
برون
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (حر اض .) برای ، به جهت .
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب َرْ رو ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند، گوسفندی و بزی که پیشاپیش گله راه رود. (از برهان ). نهاز. || بز کوهی . (برهان ).
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب ِ / ب ُ ] (ص ، ق ، اِ) مخفف بیرون . (برهان ). ضددرون . (شرفنامه ٔ منیری ). خارج و ظاهر. (ناظم الاطباء). ظاهر، مقابل باطن . منظر، مقابل مخبر : سر و بن چون سر و بن پنگان اندرون چون برون باتنگان . بوشکور.فرستاد باید فرستاده ای درون پر ز مکر و...
-
برون
لغتنامه دهخدا
برون . [ ب ُ ] (اِ) مطلق حلقه عموماً، و حلقه ٔ بینی شتر خصوصاً. (از برهان ).