کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برونسو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
egressive
برونسو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] 1. ویژگی دستهای از آواهای زبان که در تولید آنها جریان هوا به سمت بیرون از آغازشگر است 2. آوایی که در تولید آن جریان هوا به سمت بیرون از آغازشگر است
-
برونسو
لغتنامه دهخدا
برونسو. [ ب ِ / ب ُ ] (اِ مرکب ) بیرونسو. سوی بیرون . جانب بیرون . جانب وحشی . سمت خارج . مقابل درون سو : موی سر جغبوت و جامه ریمناک از برونسو باد سرد و بیمناک . رودکی .نارنج چو دو کفه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو. منوچهری .اگرچه درون ...
-
واژههای همآوا
-
برون سو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بیرونسو› [قدیمی] borunsu طرف بیرون چیزی؛ جهت خارجی چیزی.
-
جستوجو در متن
-
بیرونسوی
لغتنامه دهخدا
بیرونسوی . (اِ مرکب ، ق مرکب ) برونسوی . بیرونسو. جهت خارجی چیزی . رجوع به برونسو شود.
-
درونسو
لغتنامه دهخدا
درونسو. [ دَ ] (اِ مرکب ) سوی درون . سمت داخل . جانب داخلی . مقابل برونسو. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی .تا نگارستان نخوانی طارم ایام راکز برونسو زرنگار است از درونسو خاکدان . خا...
-
بیرونسو
لغتنامه دهخدا
بیرونسو. (اِ مرکب ، ق مرکب ) برونسو. سوی بیرون . ظاهر. مقابل باطن : لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا. خاقانی .زنان مانند ریحان سفالنددرونسو خبث و بیرونسو جمالند. نظامی (خسروو شیرین ص 197). || سمت خارج : آنچه حاجت ا...
-
طلا کردن
لغتنامه دهخدا
طلا کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به اصطلاح اطبا آنچه بر اندام مالند رقیق آن را طلا و غلیظ آن را ضماد گویند و شعرا مطلق بر مالیدن و اندودن اطلاق کنند : نارنج چو دو کفه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلا کرده برونسو. منوچهری .صداع اجل را دوا کرده ...
-
طلی کردن
لغتنامه دهخدا
طلی کردن . [ طِ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندودن . (زمخشری ). مالیدن . (زمخشری ). بیالودن . (دستور اللغة) : نارنج چو دو کفّه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو. منوچهری .بگیرند برگ غارده درمسنگ ، عاقرقرحا پنج درمسنگ ... و با ده ستیر زفت رومی بس...
-
بیمناک
لغتنامه دهخدا
بیمناک . (ص مرکب ) ترسنده و خائف . (فرهنگ نظام ). ترسناک . (آنندراج ). جبان . (ناظم الاطباء). هراسناک . (یادداشت مؤلف ) : موی سر جغبوت و جامه ریمناک وز برونسو باد سرد و بیمناک . رودکی .یکی کار دارم ترا بیمناک اگر تخت یابی اگر تیره خاک . فردوسی .- بی...
-
کفه
لغتنامه دهخدا
کفه . [ ک َف ْ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) کفّة. پله ٔ ترازو. (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). پله ٔ ترازو و هر چیزی که مانند آن گرد باشد. (غیاث ). پله . (نصاب ). هریک از دو خانه ٔ ترازو که در یکی سنگ و در دیگر چیز کشیدنی نهند. سنجه . کپه . (یاددا...
-
آژیر
لغتنامه دهخدا
آژیر. (ص ) محتذر. حَذِر. برحذر. محتاط. بپرهیز : کنون باید آژیر بودن ز شیرکه در مهرگان بچه دارند زیر. فردوسی .که برگشت از اینگونه افراسیاب همانا بجنگ تو دارد شتاب سپه را بیارای و آژیرباش شب و روز با ترکش و تیر باش . فردوسی .پراندیشه شد نامجوی از تباک ...
-
تیرگی
لغتنامه دهخدا
تیرگی . [ رَ / رِ ] (حامص ) تاریکی . (برهان ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظلمت . (ناظم الاطباء). مقابل روشنی چنانکه در هوا و آب و جز آن . تاری . تاریکی . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). از تیره (= تیرگ ) + ی (مصدری ). (حاشی...
-
آژدن
لغتنامه دهخدا
آژدن . [ ژْ / ژَ / ژِ دَ ] (مص ) آجدن . آجیدن . آجیده کردن . نکنده کردن . آزدن . آزیدن . آژیدن . برجستگی هائی بر روی جامه یا کف برون سوی گیوه و امثال آن با نخ از پنبه یا پشم یا با رشته ٔ سیم و زر دوختن زینت یا محکمی را : کشیده پرستنده هر سو رده همه ج...