کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بروق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بروق
/boruq/
معنی
= برق
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بروق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بَرق] [قدیمی] boruq = برق
-
بروق
لغتنامه دهخدا
بروق . [ ب َ ] (ع ص ) بارق . مبرق : ناقة بروق ؛ ناقه که دم بلند کند که آبستنی نماید و آبستن نباشد. (از منتهی الارب ). و رجوع به بارق و مبرق شود.
-
بروق
لغتنامه دهخدا
بروق . [ ب َرْ وَ ] (ع اِ) گیاهی است که هرگاه ابر بیند سبز گردد. (از منتهی الارب ). درخت ضعیفی است که گویند هرگاه آسمان ابری شود سبز میگردد بدون اینکه باران ببارد. واحد آن بروقة. (از اقرب الموارد). و رجوع به بَروَقة شود.
-
بروق
لغتنامه دهخدا
بروق . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَرق . (منتهی الارب ). رجوع به برق شود.
-
بروق
لغتنامه دهخدا
بروق . [ ب ُ ] (ع مص ) درفشیدن و برق آوردن آسمان . (از منتهی الارب ). درخشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). درفشیدن . (دهار). آشکار شدن برق در آسمان . (از اقرب الموارد). بَرقان . و رجوع به برقان شود. || ظاهر شدن و آشکار شدن برق . (از اقرب الموارد) (از ناظم...
-
جستوجو در متن
-
فرس
لغتنامه دهخدا
فرس . [ ف ِ ] (ع اِ) گیاهی است ، یا آن قصقاص است ، یا بروق ، یا درخت دفلی . (منتهی الارب ). گیاهی است و بعضی گویند همان قصقاص است و نیز گفته اند بروق است و گروهی دیگر نیز آن را حبن دانند. (از اقرب الموارد).
-
بروقة
لغتنامه دهخدا
بروقة. [ ب َرْ وَ ق َ] (ع اِ) یکی بروق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). در مثل است : أشکر من بروقة؛ حق شناس تر و سپاسگزارتر از بروقة، چه آن با دیدن ابر سبز شود. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به بَروَق شود.
-
برزق
لغتنامه دهخدا
برزق . [ ب َ زَ ] (ع اِ) نباتی است بقول لیث ، و مجدالدین گوید صواب بروق است بواو. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
چریش
لغتنامه دهخدا
چریش . [ چ ِ ] (اِ) چرش . سریش . برواق . بروق . بوته ٔ سریش . سیراس خنثی . خنثی . تیقلیش . رجوع به سریش و چرش شود.
-
بریق
لغتنامه دهخدا
بریق . [ ب َ ] (ع مص ) درخشیدن چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بُروق . و رجوع به بروق شود. || (اِ) درخشندگی .(منتهی الارب ). تلألؤ. (اقرب الموارد). درخشندگی و تابش برق که از ابر می جهد. (غیاث ): لها [ لصفائح الطلق ] بصیص و بریق . (ابن ا...
-
علویة
لغتنامه دهخدا
علویة. [ ع ِل ْ وی ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) تأنیث عِلوی . رجوع به عِلوی و عَلویة و عِلویین شود.- علم آثار علویه ؛ علم به امطار و ریاح و رعود و بروق و شهب و نیازک و امثال آن ، و آن یکی از اقسام علوم طبیعیه ٔ قدما باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
لمعان
لغتنامه دهخدا
لمعان . [ل َ م َ ] (ع مص ) لَمْع. درخشیدن . (تاج المصادر). بُروق . تلألؤ. تابش . درخشیدن . درفشیدن . تافیدن . تابیدن . لُموع : و روزکور را از لمعان آفتاب تابستان چه تمتع تواند بود. (تاریخ بیهق ص 4). و لمعان انوار سروری در جبین او مبین گشته . (گلستا...
-
اصحاب سکینه ٔ کبری
لغتنامه دهخدا
اصحاب سکینه ٔ کبری . [ اَ ب ِ س َ ن َ ی ِ ک ُ را ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصحاب السکینة الکبری . در تداول حکمت اشراق یعنی کسانی که انوار حافظ و بروق درخشان در ایشان ثابت و پایدار گردیده و برای آنان بمنزله ٔ ملکه شده است . رجوع به حکمت اشراق چ کربن ...
-
برق
لغتنامه دهخدا
برق . [ ب َ رَ ] (ع مص ) خیره شدن چشم . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خیره شدن چشم و حیران شدن آن . خیره شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل ). سرگشته و مدهوش شدن و ندیدن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || بدرد آمد...