کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برور
/barvar/
معنی
= بارور
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] barvar = بارور
-
برور
لغتنامه دهخدا
برور. [ ب َرْ وَ ] (اِ) فراویز وسجاف جامه و دامن و سرهای آستین پوستین . (برهان ). پیوند که در جامه کنند. (شرفنامه ٔ منیری ). سنجاف و فراویز جامه و دامن و سرهای آستین و پوستین . (هفت قلزم ). بروز. و رجوع به بروز شود. || (هزوارش ،اِ) به لغت زند و پازند...
-
برور
لغتنامه دهخدا
برور. [ ب َرْ وَ ] (ص مرکب ) مخفف بارور. باردار و میوه دار. (برهان ). صاحب بار و صاحب میوه . (هفت قلزم ). مثمر. نخل بارور. (آنندراج ) : ز سر تا بپایش ببوئید سخت شداز پیش او سوی برور درخت . فردوسی .بدخل نیک و بتربت خوش و بآب تمام بکشتمند و بباغ و ببوس...
-
برور
لغتنامه دهخدا
برور. [ ب ُ ] (ع مص ) راستگو شدن درسوگند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرمان بردن و فرمانبرداری پدر و مادر. ضد عقوق . (از منتهی الارب ). بِرّ. بَرّ. و رجوع به بر شود.
-
جستوجو در متن
-
حاصل خیز
لغتنامه دهخدا
حاصل خیز. [ ص ِ ] (نف مرکب ) بَرْوَر. برومند: زمینی حاصل خیز.
-
بروری
لغتنامه دهخدا
بروری . [ ب َرْ وَ ] (حامص مرکب ) مخفف باروری . مثمر بودن . رجوع به برور و باروری شود.
-
بروز
لغتنامه دهخدا
بروز. [ ب َرْ وَ / ب ُ ] (اِ) برور، که سجاف جامه است . (از برهان ). آرایش پوستین که در پای دامن و سرآستین دوزند. (هفت قلزم ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به بَروَر شود. || پیوند و جامه که پوشیدنی و گستردنی باشد. (هفت قلزم ). پیوند جامه گستردنی یا پوشیدنی...
-
کاجی
لغتنامه دهخدا
کاجی . (هندی ، اِ) اسم هندی تخم زردک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسم فارسی حسوی است که از برور سازند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َرر ] (ع اِ) دشت . مقابل بحر. (منتهی الارب ). زمین خشک . (از اقرب الموارد). زمین خشک و بیابان . ج ، بُرور. (اقرب الموارد) (غیاث اللغات ). خشکی : نشان تو نایافته شهریارانه ماهیست در بحر و نه مرغ در بر. فرخی .از برکت این نور بر او خواند قران را...
-
بارآور
لغتنامه دهخدا
بارآور. [ وَ ] (نف مرکب ) برور. میوه آور و میوه دار و مثمر. (ناظم الاطباء). باثمر: درختی بارآور. الحُبْلة؛ درختان بارآور : بره هست چندان که آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فردوسی .سپهبدنژادی و گندآوری رَزی دید در راه بارآوری . فردوسی .دوصد میل ره بیش...
-
عقوق
لغتنامه دهخدا
عقوق . [ ع ُ ] (ع مص ) باردار گردیدن شتر ماده .عقاق . و رجوع به عقاق شود. || آزردن پدر را. (از منتهی الارب ). نافرمانی کردن کسی را که حق او بر تو واجب باشد. (المصادر زوزنی ) (از تاج المصادر بیهقی ). نافرمانبرداری کردن مادر و پدر را و کسی را که حق او ...
-
پیشینه
لغتنامه دهخدا
پیشینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) قدیم . دیرینه . سلف . سالف . متقدم . قبلی . ماضی . گذشته . سابق . پیشین : نهال آنگه شود در باغ برورکه برداریش از آن پیشینه معدن . ناصرخسرو.و پیش از وی نامها که نوشتندی از دیگر پادشاهان پیشینه مختصر بودی . (فارسنامه ٔ ...
-
کشتمند
لغتنامه دهخدا
کشتمند. [ ک ِ م َ ] (اِ مرکب ) کشت . حرث . محصول . مزروع . کشته . آنچه کاشته شده باشد. (یادداشت مؤلف ). کشاورزی . زراعت : نگه کرد ناگاه بهرام گورجهان دید پر کشتمند و ستور. فردوسی (شاهنامه ج 4ص 1859).جهان دید یکسر پر از کشتمنددر و دشت پر گاو و پرگوسف...
-
بارور
لغتنامه دهخدا
بارور. [ وَ ] (ص مرکب ) درختی که بار دارد و باردهنده بود. شاعر گوید : زان چنار و سرو را بر نی و شاخ بارورکز سر بدخواه تو بار آورد سرو و چنار.(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 163) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی - نخجوانی ). درختی که بار آورد و باردهنده بود. (اوبهی )....