کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برهود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برهود
/barhud/
معنی
چیزی که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش، رنگ آن را تغییر داده باشد؛ نیمسوخته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برهود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پرهود، پرهوده، پیهود، بیهود› [قدیمی] barhud چیزی که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش، رنگ آن را تغییر داده باشد؛ نیمسوخته.
-
برهود
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) نیم سوخته ، چیزی که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آن را تغییر داده باشد.
-
برهود
لغتنامه دهخدا
برهود. [ ب َ ] (ص ) چیزی را گویند که نزدیک به سوختن رسیده و حرارت آتش رنگ آنرا گردانیده و زرد کرده باشد. (برهان ). بیهو. و رجوع به برهودن و بیهوده شود.
-
جستوجو در متن
-
پرهود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parhud = برهود
-
برهودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پرهودن› [قدیمی] barhudan سوزاندن: ◻︎ چو نرم گویم با تو مرا درشت مگو / مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود (ناصرخسرو: ۳۲).
-
بیهود
لغتنامه دهخدا
بیهود. [ ب َ / ب ِ / بی ] (اِ) بیهوده . بیهده . برهود. چیزی را گویند که نزدیک بسوختن رسیده و آتش آن را زرد کرده باشد. (برهان ). چیزی که نزدیک است حرارت آتش آن را زرد کند. (از رشیدی ). پارچه و یا چیز دیگری که بواسطه ٔ نزدیکی آتش نزدیک بسوختن است . (نا...
-
بیهوده شدن
لغتنامه دهخدا
بیهوده شدن . [ ب َ / ب ِ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (از بیهودن ) نزدیک بسوختن شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به بیهود و برهود و بیهودن و بیهوده شود.
-
بیهودن
لغتنامه دهخدا
بیهودن . [ ب َ / ب ِ دَ ] (مص ) بمجاورت آتش زرد گشتن و نزدیک رسیدن بسوختگی . (یادداشت مؤلف ). برهودن . (صحاح الفرس ). نزدیک به سوختن رسیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به برهود و برهودن شود. || بریان کردن . (آنندراج ). برشته کردن . (ناظم الاطباء).
-
نرم گفتن
لغتنامه دهخدا
نرم گفتن . [ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ملایم گفتن . سخن به ملایت گفتن . باشرم و ادب سخن گفتن . مقابل درشتی کردن : اگر نرم گوید زبان کسی درشتی به گوشش نیاید بسی . فردوسی .بدو گفت خاقان برو پیش اوی سخن هرچه باید همه نرم گوی . فردوسی .چو پرسدت پاسخ ورا ن...
-
پرهودن
لغتنامه دهخدا
پرهودن . [ پ َ دَ ] (مص ) برهودن . بیهودن . (لغت نامه ٔ اسدی ص 111). پیهودن . (لغت فرس اسدی ص 476). چنان باشد که گویند نزد سوختن رسید و جامه ای که نزدیک آتش رسد چنانکه از تف وی نیک زرد شود گویند بیهود و برهود نیز گویند. (لغت فرس اسدی ص 111). بگردانید...
-
برشته
لغتنامه دهخدا
برشته . [ ب ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی است از برشتن . بریان . بریان کرده . (حاشیه ٔ منیری ). بریان کرده . (آنندراج ). برهود. نیک پخته و رطوبت آن گرفته شده . (یادداشت مؤلف ). به آتش خوب پخته چنانکه روی آن سرخ و چون نیم سوخته گردد. مشوی . مشو...
-
درشت
لغتنامه دهخدا
درشت . [دُ رُ ] (ص ) زبر. زمخت . خشن . مقابل نرم و لین . اخرش . (تاج المصادر بیهقی ). اخشب . اِرْزَب ّ. (منتهی الارب ). اقض . (تاج المصادر بیهقی ). اقود. اکتل . (منتهی الارب ). ثقنة. (دهار). جادس .جاسی ٔ. جحنش . جرعب . جشیب . جلحمد. جِلَّوذ. خَشِب . ...