کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برهنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برهنه
/bera(e)hne/
معنی
کسی که لباس بر تن ندارد؛ لخت؛ عریان؛ ناپوشیده؛ ورت؛ تهک؛ لاج؛ غوشت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پتی، عاری، عریان، عور، لاج، لخت، نامستور ≠ پوشیده، مستور
۲. فقیر، مستمند، بینوا، تنگدست
دیکشنری
altogether, bald, bare, naked, nude
-
جستوجوی دقیق
-
برهنه
واژگان مترادف و متضاد
۱. پتی، عاری، عریان، عور، لاج، لخت، نامستور ≠ پوشیده، مستور ۲. فقیر، مستمند، بینوا، تنگدست
-
برهنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: brahnak] bera(e)hne کسی که لباس بر تن ندارد؛ لخت؛ عریان؛ ناپوشیده؛ ورت؛ تهک؛ لاج؛ غوشت.
-
برهنه
فرهنگ فارسی معین
(ب ِ رَ نِ) [ په . ] (ص .)1 - لخت ، عریان . 2 - آشکار، پدیدار، فاش .
-
برهنه
لغتنامه دهخدا
برهنه . [ ب ِرَ / ب َ رَ ن َ / ن ِ / ب ِ هََ ن َ / ن ِ ] (ص ) ترجمه ٔ عریان باشد. (از غیاث ). عریان ، مثل تیغ برهنه و لوای برهنه . (آنندراج ). بی مطلق پوشش چنانکه بی جامگی در آدمی و بی برگی در درخت و بی گیاهی در زمین و جز آن . أجرد. أضکل . بحریت . ...
-
برهنه
دیکشنری فارسی به عربی
اصلع , عاري
-
واژههای مشابه
-
برهنة
لغتنامه دهخدا
برهنة. [ ب َ هََ ن َ ] (ع مص ) حجت قائم کردن . (از منتهی الارب ). برهان اقامه کردن . (ناظم الاطباء). برهان آوردن . (از اقرب الموارد). دلیل آوردن .
-
کله برهنه
لغتنامه دهخدا
کله برهنه . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ب ِ رَن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قسمی پول طلای روس . قسمی مسکوک زر روس . قسمی مسکوک طلا که صورت امپراطوری سربرهنه برآن منقوش بوده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کون برهنه
لغتنامه دهخدا
کون برهنه . [ ب َ / ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه شلوار به پای ندارد. آنکه کون وی پوشش نداشته باشد. آنکه جفته و سرین وی لخت باشد : محتسب کون برهنه در بازارقحبه را می زند که روی بپوش . سعدی .|| بی آبرو. بی سروپا.
-
bare ice
یخ برهنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یخی که با برف پوشیده نشده است
-
Psilotaceae
برهنهساقیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] تیرهای از نهانزادان آوندی که دارای ساقههای بندبند و هاگدانهای سهتایی در هر گره و فاقد برگ مشخصاند
-
جو برهنه
لغتنامه دهخدا
جو برهنه . [ ج َ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از جو که پوست ندارد. (آنندراج ). در بعض ولایات جو بی پوست را نامند. (فلاحت نامه ). سلت . (برهان قاطع). خندروس . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). طراغیس . حنطه ٔ رومیه . (بحر الجواهر).
-
پای برهنه
لغتنامه دهخدا
پای برهنه . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پابرهنه . پاپتی . حافی . (منتهی الارب ).- پای برهنه شدن ؛ و پای برهنه رفتن . تَنَعﱡم . (منتهی الارب ). حفوَة. (منتهی الارب ).
-
برهنه ساختن
لغتنامه دهخدا
برهنه ساختن . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) عریان کردن . لخت کردن . برهنه کردن . التفاء. (از منتهی الارب ).
-
برهنه شدن
لغتنامه دهخدا
برهنه شدن . [ ب ِ رَ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عریان شدن . لخت شدن . انحسار. انسراح . انکشاف . تجرد. تعری . تکشف . حسور. عری . کشاط : چو زو بازگشتم تن روشنم برهنه شد از نامور جوشنم . فردوسی .بسیار برهنگان دیدم پس از پوشیده شدن تن ، و پوشیدگان پیش...