کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برهم آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درهم برهم،درهم و برهم
لهجه و گویش تهرانی
بهمریخته،مخلوط
-
برهم زدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. به همزدن، زیرورو کردن، مخلوط کردن ۲. پراکنده کردن، پراکنده ساختن، آشفته کردن، پریشان کردن ۳. از نظم انداختن، ایجاد اختلال کردن، بینظم کردن، مختل کردن ۴. خراب کردن
-
interaction 1
برهمکنش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] انتقال و تبادل انرژی میان دو ذره یا بین ذره و موج
-
overlay
برهمگذاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] برهمنمایی یک نوشته یا تصویر بر روی تصویر دیگر
-
superimposition
برهمنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] جلوهای تصویری در سینما و تلویزیون که در آن دو یا چند تصویر بر روی هم قرار گیرند و بهطور همزمان با هم نمایش درآیند
-
superimposed
برهمنموده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] ویژگی دو یا چند تصویر که بر روی هم قرار گیرند و بهطور همزمان به نمایش درآیند
-
superposition
برهمنهشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] اصلی که بر پایۀ آن لایههای باستانی از پایین به بالا توالی قدیم به جدید نهشتهها را نشان میدهد متـ . اصل برهمنهشت law of superposition
-
برهم بسته
فرهنگ فارسی معین
(بَ هَ. بَ تِ) (ص .) مجعول ، ساختگی .
-
برهم خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ دَ) (مص ل .) پریشان شدن ، مضطرب شدن .
-
برهم زدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دَ) (مص م .) 1 - مضطرب کردن . 2 - پریشان کردن . 3 - سرنگون کردن .
-
درهم برهم
لغتنامه دهخدا
درهم برهم . [ دَ هََ ب َ هََ ] (ص مرکب ) درهم و برهم . پریشان و بی نظام . (آنندراج ). در هرج و مرج افتاده و پریشان شده . (ناظم الاطباء). آشفته . مشوش . شلوغ پلوغ . ریخته پاشیده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ویران و خراب . (ناظم الاطباء).
-
برهم خوردن
لغتنامه دهخدا
برهم خوردن . [ ب َ هََ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) پریشان شدن . درهم شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : از نسیمی دفتر ایام برهم میخورداز ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن . صائب .باطن آسوده از یک حرف برهم میخوردغنچه تا خواهد نفس بر لب رساند بیدل است . میرزا ...
-
برهم درهم
لغتنامه دهخدا
برهم درهم . [ ب َ هََ دَ هََ ] (ص مرکب ) پریشان . آشفته . زیروزبر. (آنندراج ). مضطرب . مشوش . زیر و بالا. سرنگون . (ناظم الاطباء). درهم برهم .
-
برهم دوختن
لغتنامه دهخدا
برهم دوختن . [ ب َ هََ ت َ ] (مص مرکب ) بهم دوختن . بهم وصل کردن . درزهای چیزی را بستن : قَلف ؛ برهم دوختن از برگ خرما و به قیر گرفتن تخته های کشتی و درزهای آنرا. تَقلیف ؛ برهم دوختن تخته های کشتی و به قیر اندودن درزهای آنرا. (از منتهی الارب ). و رجو...
-
برهم زدن
لغتنامه دهخدا
برهم زدن . [ ب َ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) یکی را بر دیگری زدن . اصطدام . تصادم . (از منتهی الارب ) : نه دستی کین جرس برهم توان زدنه غمخواری که با او دم توان زد. نظامی .سنگ و آهن را مزن برهم گزاف گه ز روی نقل و گه از روی لاف . مولوی .اِلتطام ، تَلاطم ؛ ...