کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برهمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برهمه
/be(a)rahme/
معنی
=برهمن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برهمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ برهمن] [قدیمی] be(a)rahme =برهمن
-
برهمه
لغتنامه دهخدا
برهمه . [ ب َ رَ م َ / م ِ ] (ص ، اِ) مخفف برهمن است که اصیل و نجیب و حکیم و پیر و مرشد هنود باشد. (برهان ). رجوع به برهمن شود.
-
واژههای مشابه
-
برهمة
لغتنامه دهخدا
برهمة. [ ب َ هََ م َ ] (ع مص ) پیوسته نگریستن و مژه برهم نازدن . (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || (اِ) غلاف بر درخت و شکوفه یا غنچه ٔ ناشکفته . (منتهی الارب ). مجتمع برگ درخت و میوه و شکوفه ٔ آن ، چون بُرعمة. (از ذیل اقرب الموارد ...
-
توانا برهمه چیز
دیکشنری فارسی به عربی
قوي
-
جستوجو در متن
-
berhyme
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برهمه
-
almighty
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خداوند متعال، قادر مطلق، توانا برهمه چیز، قدیر
-
قوي
دیکشنری عربی به فارسی
قادرمطلق , توانا برهمه چيز , قدير , خدا , گوشت الو , چاق , فربه , نيرومند , مقتدر , قوي , پر زور , محکم , سخت , ستبر , تنومند , قوي هيکل , خوش بنيه , درشت
-
تن برافکندن
لغتنامه دهخدا
تن برافکندن . [ ت َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تن اندر افکندن . تن برفکندن . حمله بردن . هجوم بردن : پس از کین برافکند تن برهمه رمان کردشان هر سویی چون رمه . اسدی .بزد کوس و تن بر سپه برفکندخروش یلان شد به ابر بلند. اسدی .رجوع به تن اندرافکندن و تن ا...
-
عموم
لغتنامه دهخدا
عموم . [ ع ُ ] (ع مص ) فراگرفتن همه را. (از منتهی الارب ). همه ٔ افراد را شامل بودن . همگی را شامل شدن ، و عام شدن : عم ّ المطر الارض ؛ باران همه ٔ زمین را فراگرفت . (از اقرب الموارد).- عموم و خصوص مطلق ؛ (اصطلاح منطق ) عبارت از آن است که دو کلی چنا...
-
بزیدن
لغتنامه دهخدا
بزیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) وزیدن . (برهان ) (فرهنگ شعوری ) (آنندراج ) : ای نقش مهر برهمه دلها نشسته ای وی باد لطف بر همه تنها بزیده ای . اثیرالدین اخسیکتی .هود هدی توئی و من از تو چو صرصری بر عادیان جهل بعادت بزیده ام . خاقانی .|| زدن پنبه و غیره . (یا...
-
سندان گذار
لغتنامه دهخدا
سندان گذار. [ س ِ گ ُ ] (نف مرکب ) که از سندان بگذرد. سخت برنده که از سندان عبور کند. که سندان را بشکافد. گذرکننده از سندان کسی که تیرش ازسندان بگذرد : قیماز شمشیر سندان گذار بر نیزه ٔ او زد و نیزه ٔ او را قلم کرد. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). شا...
-
بالایین
لغتنامه دهخدا
بالایین . (ص نسبی ) منسوب به بالاست . (آنندراج ). برین . زبرین .(یادداشت مؤلف ). عتبة. (منتهی الارب ) : به آسانی بر خانه ٔ بالایین توانند برد. (از مجمل التواریخ و القصص ). || علیا. فوق . مقابل سفلی : بهقباد بالایین و میانه و زیرین از اعمال عراق [ اس...
-
یارکند
لغتنامه دهخدا
یارکند. [ ک َ ] (اِخ ) شهری است در ترکستان شرقی میان کاشغر و ختن از توابع چین . در ساحل چپ نهری به همین نام . در نزهةالقلوب ذیل ختن آمده است : مملکتی بزرگ است و از اقلیم چهارم و پنجم از مشاهیر بلادش کاشغر و ینگی تلاس وصیرم و یارکند. ص 258 و در آنندرا...