کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برنجین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برنجین
لغتنامه دهخدا
برنجین . [ ب َ رَ ] (اِ) برنجن . حلقه ای از طلا و نقره که زنان در دست و پا کنند. (برهان ). رجوع به برنجن شود.
-
برنجین
لغتنامه دهخدا
برنجین . [ ب ِ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به برنج که از حبوب است . ساخته شده از برنج . || پلو. چلو. (یادداشت دهخدا). || نوعی حلوا که از برنج و روغن و شکر سازند : پس روید ای خیکهااز پیش من کز برنجین چرب گشته ریش من .حاج میرزا کریم خان .
-
برنجین
لغتنامه دهخدا
برنجین . [ب ِ رِ ] (ص نسبی ) منسوب به برنج (فلز). ساخته شده ازبرنج . (ناظم الاطباء). برنجی . و رجوع به برنج شود.
-
واژههای مشابه
-
دست برنجین
لغتنامه دهخدا
دست برنجین . [ دَ ب َ رَ ] (اِ مرکب ) دست برنجن . دست بند. دست اورنجن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دست برنجن شود.
-
پای برنجین
لغتنامه دهخدا
پای برنجین . [ ب ِ رَ ] (اِ مرکب ) خلخال . پای برنجن .
-
جستوجو در متن
-
بازان
لغتنامه دهخدا
بازان . (اِ) طشت برنجین بزرگ که در آن رخت شویند. || سرچشمه . (ناظم الاطباء).
-
کفشیر
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) 1 - لحام ، لحیم . 2 - آن چه که بدان شکستگی ظروف مسین و برنجین را لحیم کنند مانند: ارزیر، قلعی و بوره . 3 - مجازاً: ظرف مسین یا برنجین شکسته که مکرر لحیم کرده باشند.
-
شبه
لغتنامه دهخدا
شبه . [ ش َ ب َه ْ ] (ع اِ) مس زرد. (از اقرب الموارد).- کوز شبه ؛ کوزه ٔ برنجین .(منتهی الارب ): عنده اوانی الشَبَه و الشِبه ؛ نزد اوهست ظرفهای برنجین . (از اقرب الموارد).
-
غزیور
لغتنامه دهخدا
غزیور. [ غ ُ / غ ُ وَ] (اِ) به معنی غزلولاور است که دبه ٔ برنجین باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ).
-
برنجن
فرهنگ فارسی معین
(بَ رَ جَ) (اِمر.) حلقه ای فلزی که زنان به مچ دست یا پا کنند. ورنجن ، ورنجین و برنجین نیز گویند.
-
دیوآورد
لغتنامه دهخدا
دیوآورد. [ وْ ] (اِ مرکب )درخت صنوبر. (آنندراج ). درخت سرو. || جام برنجین . (ناظم الاطباء). پیاله ٔ برنجی . (آنندراج ).
-
رویینه نای
لغتنامه دهخدا
رویینه نای . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) بوق برنجین . (ناظم الاطباء). ساز و نی که از روی سازند.
-
خنت
لغتنامه دهخدا
خنت . [ خ َ ] (اِ) برق . روشنائی . خَنَت . || مدار آسمانی . خَنَت . || غوری برنجین . (ناظم الاطباء). خَنَت .