کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برنج
/berenj/
معنی
۱. دانهای سفیدرنگ، از خانوادۀ غلات، و سرشار از نشاسته که بهصورت پخته خورده میشود.
۲. گیاه یکسالۀ این دانه با برگهای باریک که در نواحی مرطوب میروید.
〈 برنج چمپا: نوعی برنج نامرغوب با نشاستۀ زیاد.
〈 برنج دمسیاه: نوعی برنج بلند که دُمشالی آن سیاه است.
〈 برنج صدری: نوعی برنج دانه بلند.
〈 برنج کابلی: = برنگ 〈 برنگ کابلی
〈 برنج گِرده: نوعی برنج با دانههای کوتاه و گرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آلیاژ مس و روی وسرب
۲. شلتوک
۳. پلو
برابر فارسی
بِرنج
دیکشنری
rice
-
جستوجوی دقیق
-
برنج
واژگان مترادف و متضاد
۱. آلیاژ مس و روی وسرب ۲. شلتوک ۳. پلو
-
برنج
فرهنگ واژههای سره
بِرنج
-
برنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ورنج، گرنج، برنگ› (زیستشناسی) berenj ۱. دانهای سفیدرنگ، از خانوادۀ غلات، و سرشار از نشاسته که بهصورت پخته خورده میشود.۲. گیاه یکسالۀ این دانه با برگهای باریک که در نواحی مرطوب میروید.〈 برنج چمپا: نوعی برنج نامرغوب با نشاستۀ زیاد.&...
-
برنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برنگ، پرنگ› berenj آلیاژی زردرنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور، کفۀ ترازو، و سینی به کار میرود.
-
برنج
فرهنگ فارسی معین
(بِ رِ) ( اِ.) = برنگ : آلیاژی مرکب از مس و قلع و روی . شصت و هفت درصد مس و سی و هفت درصد روی .
-
برنج
فرهنگ فارسی معین
( ~.)( اِ.)گیاهی یک ساله که در جاهای گرم و مرطوب می روید، دانة آن یکی از غذاهای اصلی می باشد و انواع مختلف دارد: استخوانی ، بی نام ، طارم ، دم سیاه ، چمپا، صدری و غیره .
-
برنج
لغتنامه دهخدا
برنج . [ ب َ رَ ] (اِ) آن باشد که بسبب کوری یا بجهت تاریکی دست خود را بر دیوار یا جائی بمالند تا رهگذر پیدا کنند. (برهان ) (از آنندراج ).
-
برنج
لغتنامه دهخدا
برنج . [ ب ِ رَ ] (معرب ، اِ)تخمی است مسهل بلغم ، معرب برنگ که بیشتر از کابل آرند. (منتهی الارب ). رجوع به برنج کابلی و برنگ شود.
-
برنج
لغتنامه دهخدا
برنج . [ ب ِ رِ ] (اِ) یک نوع از غله که در اراضی مرطوب ممالک حاره زراعت میشود و یکی از حبوب نشاسته ایست که اغذیه ٔ نیکو از آن ترتیب میدهند و عموم مردم چین از برنج تغذیه می کنند و در هندوستان یکی از زراعتهای عمده برنج است ونیز در افریقا و در ممالک حار...
-
برنج
لغتنامه دهخدا
برنج . [ ب ِ رِ ] (معرب ، اِ) معرب پرنگ که به هندی پتیل گویند و آن مس و جست (؟) ممزوج باشد. (غیاث ). به تازی آنرا اَرزیز نامند، و ترجمه ٔ «شبله » که به هندی کافسه و بتیل گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). شَبَه .(بحر الجواهر). ترکیبی از بعض فلزات برنگ زرد که...
-
برنج
دیکشنری فارسی به عربی
رز
-
برنج
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: berenǰ طاری: berenǰ طامه ای: beranǰ طرقی: berenǰ کشه ای: berenǰ نطنزی: berenǰ
-
واژههای مشابه
-
برنج زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برنجار، گرنجار› berenjzār زمینی که در آن برنج کاشته باشند؛ کشتزار برنج؛ شالیزار.
-
برنج کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) berenjkāri کاشتن برنج؛ عمل نشا کردن برنج؛ شالیکاری.