کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برمچیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برمچیدن
/barmačidan/
معنی
سودن؛ دست مالیدن؛ دست کشیدن به چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برمچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] barmačidan سودن؛ دست مالیدن؛ دست کشیدن به چیزی.
-
برمچیدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. مَ دَ) (مص م .) نک برماسیدن .
-
برمچیدن
لغتنامه دهخدا
برمچیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر + مچ + -یدن ) لامسه کردن و دست مالیدن و سودن عضوی باشد بر عضو دیگر. (برهان ). دست را به نرمی بر بدن کسی مالیدن . (غیاث ) (آنندراج ). آزمودن و تفتیش کردن با دست و سودن و خزیدن و کشیدن . (ناظم الاطباء) : تو د...
-
جستوجو در متن
-
برمجیدن
لغتنامه دهخدا
برمجیدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: بر + مج + -یدن ) خزیدن . || ربودن . || کشیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به برمچیدن و مجیدن شود.
-
برمچ
لغتنامه دهخدا
برمچ . [ب َ م َ ] (اِمص مرکب ) لمس و لامسه و دست کشی . (برهان ) (آنندراج ). برماس . و رجوع به برماس و برمچیدن شود.
-
مس
لغتنامه دهخدا
مس . [ م َس س ] (ع مص ) بسودن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). لمس کردن و بسودن با دست بدون حایل و مانع شدن ، و دست زدن و آزمودن و نعت فاعلی آن ماس ّ است . و گویند «لمس » مختص دست است و «مس » عام است در مورد دست و دیگر ا...
-
عرک
لغتنامه دهخدا
عرک . [ ع َ ] (ع مص ) گذاشتن شتررا در گیاه ترش تا بچرد از آن بقدر حاجت و خواهش . (از منتهی الارب ). عرک الابل فی الحمض ؛ شتران را در میان گیاه حمض رها کرد تا به اندازه ٔ حاجت خود از آن بخورند. (از اقرب الموارد). || حائض گردیدن زن . (از منتهی الارب )....
-
بسودن
لغتنامه دهخدا
بسودن . [ ب ِ دَ ] (مص ) پسودن . دست زدن و لمس کردن . (فرهنگ نظام ). لمس .(ترجمان القرآن ). مَس ّ. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادربیهقی ). بزمین وادوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مسح .(بحر الجواهر) (دهار). استلام . (تاج المصادر بیهقی ).جس ّ. (تاج المصاد...