کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برمثال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برمثال
لغتنامه دهخدا
برمثال . [ ب َ م ِ ل ِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) (از: بر فارسی + مثال عربی ) نظیرِ. مانندِ : برمثال یکی فتیله شدی چند گردی بسایه و به یباب ؟ ناصرخسرو.و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب افرازهای خاکین و سنگین برمثال خرقان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 143)....
-
جستوجو در متن
-
قصعةالمساکین
لغتنامه دهخدا
قصعةالمساکین . [ ق َ ع َ تُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) کاسه ٔ درویشان . (مهذب الاسماء). || (اِخ ) ستاره ای چند است برمثال کاسه ٔ رخنه شده . (مهذب الاسماء).
-
که کن
لغتنامه دهخدا
که کن . [ ک ُه ْ ک َ ] (نف مرکب ) کوه کن . کوه کننده : وهم او برمثال آهن بوددشمنش کوه و دولتش که کن . فرخی . || کوه گذار. کوه نورد. که راههای کوهستانی را به چابکی و آسانی قطع کند (در صفت اسب و دیگر مراکب ) : مرکبی طیاره ای که پاره ای شخ نوردی که کنی ...
-
کده
لغتنامه دهخدا
کده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام . (برهان ). ملاز. لهات . (صحاح الفرس ). کام . زبان کوچکه . (یادداشت مؤلف ) : در جهان دیده ای از این جلبی ؟کده ای برمثال خرطومی . معروفی . || بمعنی خراش و خراشیدن هم آمده ا...
-
باتیله
لغتنامه دهخدا
باتیله . [ ] (اِخ ) نام دیگر کوه استو : کوه استو در راه شبانکاره در راست قبله ٔ آن بلوک واقع است و بکوه باتیله نیز مشهور است . بلندی آن کوه کمابیش سه فرسنگ بود برمثال قبه افتاده است مدور، دور آن شانزده فرسنگ و قله ٔ آن کوه در اکثر ولایات فارس دیدار د...
-
بفت
لغتنامه دهخدا
بفت . [ ب َ ] (اِ) بفته . مخفف لفظ بافت است که اسم مصدر بافتن است و همیشه با کلمه ٔ دیگر مرکب استعمال میشود مثل زربفت و گهربفت . (فرهنگ نظام ). مخفف بافت . (دزی ج 1 ص 102). رجوع به زربفت و گهربفت و بفته شود : بگسترد برجای زربفت بردبمرمر برافشاند دینا...
-
خوب صورت
لغتنامه دهخدا
خوب صورت . [ رَ ] (ص مرکب ) خوش شکل .خوشگل . (ناظم الاطباء). خوبروی . خوب رخ . خوب رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ). جمیل . (منتهی الارب ) : شه خوب صورت شه خوب سیرت شه خوب منظر شه خوب مخبر. فرخی .چون روز هفتم شد دوازده برنای خوب صورت همه برمثال غلامان خوب...
-
گردباد
لغتنامه دهخدا
گردباد. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) آن باد بود که برمثال آسیایی گردد. بادی گرد. بادی باشد که خاک رابشکل مناری بر آسمان برد و با لفظ پیچیدن استعمال شود. بهندی بگوله نامند. (غیاث ) (آنندراج ). صرصر. زوبعه . اعصار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) : چو گردان گشته س...
-
نور
لغتنامه دهخدا
نور. [ ن َ ] (ع اِ) شکوفه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). زهر. (اقرب الموارد). غنچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکوفه ٔ سفید. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). شکوفه ٔ درخت . (دهار). واحد آن نَورة است . (ازاقرب الموارد). ج...
-
منتفی
لغتنامه دهخدا
منتفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نیست شونده . (غیاث ). نیست شونده و دورشونده و یکسوی گردنده . (آنندراج ). دورشده و یکسوگردیده و نیست و نابود شده .(ناظم الاطباء). از بین رونده . از میان رفته . سپری شده : چه روح در این کشف به مشاهده متفرد بودو کذب از او منتف...
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (ص نسبی ) منسوب به روی به معنی بَرو فوق . زبرین . برین . مقابل زیرین . آنچه بربالا است . خلاف زیرین . (یادداشت مؤلف ) : گفت لطف کن ولحاف رویین را بردار که هزار دانه عرق کردم . (از لطائف عبید زاکانی ). || منسوب به روی که فلزی است . هر چیز که ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی حامد کرمانی ملقب به افضل الدین . هدایت در مجمعالفصحاء (ج 1 ص 94) آرد: از فضلای گرانمایه و مترسلین بلندپایه ٔ عهد خود بوده است . موطنش بر دسیر و کوبنان [ کوه بنان ] و در آنولایت بعلم و فضل و حکمت طبیعی نادره ٔ دوران . د...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [اَ س َ ] (اِخ ) برج پنجم از بروج فلک . (غیاث ). خانه ٔ آفتاب . (مفاتیح العلوم ).بیت آفتاب . نام صورت پنجم از صور بروج فلکیه است میان سرطان و سنبله و آن را برمثال شیری توهم کرده اند و کواکب آن بیست وهفت است و خارج از صورت هشت کوکب ، واز کواکب او...
-
خرطوم
لغتنامه دهخدا
خرطوم . [خ ُ ] (ع اِ) بینی . بینی کلان . (از منتهی الارب ) (ترجمان ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خَراطیم : سنسمه علی الخرطوم . (قرآن 16/68).بحجت بخرطومش اندر کشم علی رغم او من مهار علی . ناصرخسرو.گفت یزدان زآن کس مکتوم او...