کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برق سیرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برق سیرت
لغتنامه دهخدا
برق سیرت . [ ب َ سی رَ ] (ص مرکب ) دارای سیرت و روشی چون برق سریع و برنده : هر کجا غمام حسام برق سیرت او سیل خون روان کرده است از بیخ ارغوان شاخ زعفران رسته است . (سندبادنامه ص 15).
-
واژههای مشابه
-
بَرْقٌ
فرهنگ واژگان قرآن
درخشش -برق
-
برق برق زدن
لغتنامه دهخدا
برق برق زدن . [ ب َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) درخشیدن .سخت صیقلی بودن . سخت براق بودن . رجوع به برق شود.
-
برق (رعد و برق)
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: barq طاری: barq طامه ای: barq طرقی: barq کشه ای: barq نطنزی: barq
-
بَرق یا بَرِقْ
لهجه و گویش گنابادی
bargh or baregh در گویش گنابادی تکه ای فلزی یا چوبی به شکل دری کوچک است که جلوی ورودی جوی آب ، در دم باغ ها و زمینها داخل یک چهارچوب قرار میگیرد و مانع ورود و خروج آب میگردد و در هنگام نیاز به آبیاری برداشته شده و بعد دوباره در جای خود قرار میگیرد و ...
-
generator 2
مولد برق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] وسیلهای که براثر القای الکترومغناطیسی انرژی مکانیکی را به انرژی الکتریکی تبدیل کند متـ . مولد، ژنراتور
-
برق زدن
واژگان مترادف و متضاد
درخشیدن، متلالو شدن، تلالو داشتن
-
برق آسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] barq[']āsā ۱. برقمانند.۲. (قید) تند و سریع مانند برق.
-
برق گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] barqgir میلهای فلزی که بر بام ساختمانهای بلند نصب میشود تا برق حاصل از صاعقه را با سیمی که به آن متصل شده به زمین منتقل کند و مانع حریق شود.
-
substation, substation of a power system, electric power station, electric power substation
پست برق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی برق] مجموعهای از تجهیزات برقی که در یک نقطه نصب میشود و به خطوط توزیع یا انتقال متصل است و ازطریق آن برق را تغییر ولتاژ میدهند یا کلیدزنی (switching) میکنند
-
برقافزار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم مهندسی] ← وسیلۀ برقی
-
برقرسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ← شاخک برقرسان
-
bonding 1
برقزدایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] عملیاتی که در کشتیهای نفتکش برای تخلیۀ الکتریسیتۀ ساکن انجام میدهند تا از ایجاد تخلیۀ الکتریکی بین کشتی و اسکله جلوگیری شود
-
electrometer
برقسنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] اسبابی برای اندازهگیری ولتاژ بدون آنکه جریان قابلملاحظهای از آن عبور کند