کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برق از چشم پریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
electrical control room
پایشگاه برق
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] اتاقی که در آن جریان سیمهای بالاسری واپایش میشود
-
برق کردن
لغتنامه دهخدا
برق کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درخشانیدن و روشن کردن . (آنندراج ).
-
برق آسا
لغتنامه دهخدا
برق آسا. [ ب َ ] (ص مرکب ) همانند برق . مجازاً، سخت تند و سریع: حمله ٔ برق آسا؛ حمله ٔ سریع و غافلگیرکننده .
-
برق انداز
لغتنامه دهخدا
برق انداز. [ ب َ اَ ] (نف مرکب ) شمخالچی . (ناظم الاطباء).
-
برق جه
لغتنامه دهخدا
برق جه . [ ب َ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرکب ) جهنده چون برق . تند و سریع : برق جه بادگذریوزدو و کوه قرارشیردل پیل قدم گورتک آهوپرواز. منوچهری .آمد به عیدگاه چو سرو آن بچهره گل بر برق جه براقی گلگون شده سوار.سوزنی .
-
برق زدگی
لغتنامه دهخدا
برق زدگی . [ ب َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی برق زده . حالت مبتلابه اصابت برق شده . رجوع به برق زدن و برق زده شود.
-
برق زده
لغتنامه دهخدا
برق زده . [ ب َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صاعقه زده . که دچار برق زدگی شده باشد.
-
برق سنج
لغتنامه دهخدا
برق سنج . [ ب َ س َ ] (اِ مرکب ) دستگاه سنجیدن و اندازه گیری برق . کنتور برق .
-
برق سیر
لغتنامه دهخدا
برق سیر. [ ب َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) دارای رفتاری چون برق تند و سریع.
-
برق کردار
لغتنامه دهخدا
برق کردار. [ ب َ ک ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند برق سریع و چابک و تند : برق کرداربر براق نشست تازیش زیر و تازیانه بدست .نظامی .
-
برق وار
لغتنامه دهخدا
برق وار. [ ب َ ] (ص مرکب ) همانند برق . || مجازاً، تند و سریع. || درخشان : صبح ز مشرق چو کرد بیرق روز آشکارخنده زد اندر هوا بیرق او برقوار.خاقانی .
-
چراغ برق
لغتنامه دهخدا
چراغ برق . [ چ َ / چ ِ غ ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغ الکتریکی . چراغی که بنور برق روشن شود. چراغی که نیروی الکتریسیته منبع و مولدروشنائی آنست . رجوع به الکتریسیته و الکتریک شود.
-
چراغ برق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] čerāqbarq چراغی که بهوسیلۀ نیروی الکتریسیته روشن میشود؛ چراغ الکتریک.
-
برق زدن
دیکشنری فارسی به عربی
الق , برق , تالق , لمعان
-
سویچ برق
دیکشنری فارسی به عربی
مفتاح