کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برقی
معنی
(بَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - مربوط به برق . 2 - ویژگی آن چه با برق کار می کند. 3 - برق کار. 4 - (عا.) فوری ، سریع .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. برقکار، سیمکش
۲. منسوب به برق
۳. شتابان، سریع، برقآسا، شتابنده
دیکشنری
electric, electro-, mains, power
-
جستوجوی دقیق
-
برقی
واژگان مترادف و متضاد
۱. برقکار، سیمکش ۲. منسوب به برق ۳. شتابان، سریع، برقآسا، شتابنده
-
برقی
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - مربوط به برق . 2 - ویژگی آن چه با برق کار می کند. 3 - برق کار. 4 - (عا.) فوری ، سریع .
-
برقی
لغتنامه دهخدا
برقی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به برق رود و آنرا برقه نیز نامند و آن دهی است به قم . (الانساب سمعانی ).
-
برقی
لغتنامه دهخدا
برقی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به برق در همه ٔ معانی . || هر دستگاه که با خود برق بحرکت درآید یا ایجاد حرکت کند چون چرخ برقی و تراموای برقی و اجاق برقی و غیره . || کسی که بکار برق و ساختن آلات و ادوات که منسوب به آن است پردازد. || بسرعت و بشتاب . زود...
-
برقی
لغتنامه دهخدا
برقی . [ ب َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به بَرَق بمعنی بره ، و برقی بیت کبیری است در خوارزم به بخارا. (از انساب سمعانی ). خواجه عبداﷲ برقی از سلسله ٔ خواجگان را این نسبت است . (یادداشت مؤلف ).
-
برقی
لغتنامه دهخدا
برقی . [ ب َ قی ی ] (اِخ ) رجوع به ابوالقاسم شود.
-
برقی
لغتنامه دهخدا
برقی . [ ب َ قی ی ] (اِخ ) رجوع به ابوبکر شود.
-
برقی
لغتنامه دهخدا
برقی . [ ب َ قی ی ] (اِخ ) محمدبن خالد برقی قمی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از محدثان و از اصحاب حضرت رضا و امام جعفر علیهماالسلام است . بعضی کنیت او را ابوالحسن دانسته اند. ازوست : 1- کتاب العویص . 2- کتاب البقرة. 3- کتاب المحاسن . 4- کتاب الرجال . رجوع به ...
-
برقی
لغتنامه دهخدا
برقی . [ ب َ قی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به برقة که از اعمال مغرب میباشد. (از انساب سمعانی ).
-
برقی
دیکشنری فارسی به عربی
کهربائي
-
واژههای مشابه
-
علی برقی
لغتنامه دهخدا
علی برقی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن علی برقی ، مکنّی به ابوالحسن . وی نحوی و شاعر بود. و وفات او رابیست ودوم ربیعالاول سال 522 هَ . ق . گفته اند. (از معجم الادباء چ قاهره ج 14 ص 63 و چ مارگلیوث ج 5 ص 274).
-
علی برقی
لغتنامه دهخدا
علی برقی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن مطلب برقی . محدث بود. رجوع به علی (ابن مطلب ...) شود.
-
علی برقی
لغتنامه دهخدا
علی برقی . [ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن محمد برقی . از شعرای دوره ٔ بنی عباس . نام او در «الغدیر» به صورت ابومحمد عبداﷲبن عمار برقی آمده است . وی شعر در مدح اهل بیت و ذم بنی عباس سرود و المتوکل خلیفه ٔ عباسی چون آن بشنید فرمان داد تا زبان او را از بیخ ب...
-
کلاته برقی
لغتنامه دهخدا
کلاته برقی . [ ک َ ت ِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. محلی جلگه و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).