کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برقوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برقوق
لغتنامه دهخدا
برقوق . [ ب َ ] (ع اِ)جابزگ . (یادداشت مؤلف ). اجاص صغار. || مشمش . زردآلو. (یادداشت مؤلف ). خلوگرده . ترش هلو. آلوچه . خلی . خولی . خالودار. خلوخلی . (یادداشت مؤلف ).
-
برقوق
لغتنامه دهخدا
برقوق . [ ب ُ ] (اِخ ) اولین سلطان ممالیک برجی در مصر که از 784 تا 801 هَ .ق . حکومت کرده و ظاهراً ابوسعید کنیه داشته است . رجوع به سیف الدین برقوق ظاهر و ترجمه ٔ سلاطین اسلام لین پول ص 72 شود.
-
برقوق
لغتنامه دهخدا
برقوق . [ ب ُ ] (ع اِ) آلویی است خرد. (منتهی الارب ). || زردآلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بَرقوق شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) برقوق . رجوع به برقوق ... شود.
-
خولی
لغتنامه دهخدا
خولی . (اِ) درخت برقوق است در تداول مردم گیلان . رجوع به برقوق شود.
-
برفوق
لغتنامه دهخدا
برفوق . [ ] (ع اِ) بمصری مشمش وبشامی آلوچه را نامند. برقوق . رجوع به برقوق شود.
-
ترش هلو
لغتنامه دهخدا
ترش هلو. [ ت ُ / ت ُ رُهَُ ] (اِ مرکب ) نامی است که در رامسر به برقوق دهند. رجوع به برقوق شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خلی
لغتنامه دهخدا
خلی . [ خ ُ ] (اِ) برقوق . رجوع به برقوق درین لغت نامه و جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 241 شود.
-
هلی
لغتنامه دهخدا
هلی . [ هَُ ] (اِ) نامی است که در نور و آمل به برقوق دهند. (یادداشت مؤلف ).
-
ناصرالدین
لغتنامه دهخدا
ناصرالدین . [ ص ِ رُدْ دی ] (اِخ ) فرج ناصر. رجوع به فرج بن برقوق شود.
-
ملک الظاهر
لغتنامه دهخدا
ملک الظاهر. [ م َ ل ِ کُظْ ظا هَِ ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به ظاهر سیف الدین برقوق شود.
-
ابن رجب
لغتنامه دهخدا
ابن رجب . [ اِ ن ُ رَ ج َ ] (اِخ ) ناصرالدین بن محمد وزیر برقوق ، سلطان مصر (797 تا 798 هَ .ق .)، و در همین سال درگذشته است .
-
آلوبخارا
لغتنامه دهخدا
آلوبخارا. [ ب ُ ](اِ مرکب ) آلوبخارایی . قسمی آلو برنگ سرخ و بطعم ترش یا میخوش که پوست آن را کَنند و در خیک یا ظروف دیگر کنند و بشهرها برند. اجاص . آلو خراسانی . برقوق .
-
ابن غراب
لغتنامه دهخدا
ابن غراب . [ اِ ن ُ غ ُ ] (اِخ ) امیر سعدالدین ابراهیم بن عبدالرزاق اسکندرانی . یکی از امراء مصر، پدر و جد او در اسکندریه مقام وزارت داشته اند و مولد او بشهر مزبور بوده است . جمال الدین محمود او را بقاهره خواند و مقام کاتبی ملک ظاهر برقوق بدو دادند. ...