کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برقرار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مقرر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqarrar ۱. ثابت و برقرارشده؛ قراردادهشده؛ قراریافته؛ برقرار.۲. تقریرشده.〈 مقرر داشتن: (مصدر متعدی) برقرار کردن؛ معین کردن؛ مقرر کردن.
-
إحْلالٌ
دیکشنری عربی به فارسی
برقرار کردن , ايجاد کردن , استقرار
-
عين
دیکشنری عربی به فارسی
تعيين کردن , برقرار کردن , منصوب کردن , گماشتن , واداشتن
-
interlinking
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارتباط برقرار کردن، بهم پیوستن، مسلسل کردن، بهم جفت کردن
-
communicatee
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارتباط برقرار کردن
-
communise
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارتباط برقرار کردن
-
intercommuning
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارتباط برقرار کردن
-
viatication
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارتباط برقرار کردن
-
instituted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تأسیس شد، بنیاد نهادن، برقرار کردن، تاسیس کردن
-
تثبیت کردن
واژگان مترادف و متضاد
پابرجا کردن، برقرار کردن، ثابت ساختن، استوار کردن، برجای داشتن، محکم کردن، تحکیم بخشیدن
-
إقامة العلاقات
دیکشنری عربی به فارسی
رابطه برقرار کردن
-
نصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] nasb ۱. برپا کردن؛ برقرار کردن.۲. گماشتن.
-
intercommunicate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارتباط برقرار کردن، مرتبط بودن با، مراوده داخلی داشتن، مبادله کردن، امیزش کردن، معاشرت کردن
-
appoint
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انتصاب کنید، منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن
-
appoints
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعیین می کند، منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن