کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برقرار داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
maintain
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حفظ، نگه داشتن، حفظ کردن، برقرار داشتن، ادامه دادن، ابقا کردن، حمایت کردن از، مدعی بودن، نگه داری کردن
-
maintained
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نگهداری، نگه داشتن، حفظ کردن، برقرار داشتن، ادامه دادن، ابقا کردن، حمایت کردن از، مدعی بودن، نگه داری کردن
-
maintaining
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نگهداری، نگه داشتن، حفظ کردن، برقرار داشتن، ادامه دادن، ابقا کردن، حمایت کردن از، مدعی بودن، نگه داری کردن
-
maintains
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حفظ می کند، نگه داشتن، حفظ کردن، برقرار داشتن، ادامه دادن، ابقا کردن، حمایت کردن از، مدعی بودن، نگه داری کردن
-
تثبیت
واژگان مترادف و متضاد
۱. اثبات، استقرار، استواری، برقراری، تحکیم، ثابتسازی ۲. استوار داشتن، برقرار کردن، برجای داشتن
-
مقرر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqarrar ۱. ثابت و برقرارشده؛ قراردادهشده؛ قراریافته؛ برقرار.۲. تقریرشده.〈 مقرر داشتن: (مصدر متعدی) برقرار کردن؛ معین کردن؛ مقرر کردن.
-
ارتباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ertebāt ۱. رابطه داشتن؛ رفتوآمد داشتن.۲. تماس برقرار کردن با کسی از طریق وسیلهای مخصوص.۳. پیوستگی؛ بستگی؛ پیوند.
-
تثبیت کردن
واژگان مترادف و متضاد
پابرجا کردن، برقرار کردن، ثابت ساختن، استوار کردن، برجای داشتن، محکم کردن، تحکیم بخشیدن
-
intercommunicate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ارتباط برقرار کردن، مرتبط بودن با، مراوده داخلی داشتن، مبادله کردن، امیزش کردن، معاشرت کردن
-
appoint
دیکشنری انگلیسی به فارسی
انتصاب کنید، منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن
-
appoints
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تعیین می کند، منصوب کردن، گماشتن، معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن، واداشتن، مقرر داشتن
-
باقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] bāqi ۱. پایدار؛ پاینده؛ جاوید.۲. بازمانده؛ بهجامانده.۳. (اسم) [قدیمی] باقیماندۀ خراج یا مالیات که بر عهدۀ کسی است.۴. (اسم، صفت) از نامها و صفات خداوند.〈 باقی داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. چیزی کسر داشتن و بدهکار بودن.۲. ثابت و بر...
-
برپا داشتن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. تَ) (مص م .) 1 - برقرار ساختن . 2 - برپا کردن جشن و شادمانی .
-
مقرر داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. معین کردن، تعیین کردن ۲. برقرار کردن، قرارگذاشتن ۳. مقرر فرمودن ۴. امر کردن، دستوردادن، حکم کردن
-
مقرر کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مقرر داشتن، مقرر فرمودن ۲. امر کردن، دستوردادن، حکم کردن ۳. معین کردن، تعیین کردن، برقرار کردن