کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برف بهاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
snow blindness, nivialis ophtalmia
برفکوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی، علوم جَوّ] اختلال دردناک قرنیۀ چشم به علت قرار گرفتن بیشازحد در معرض نور فرابنفشی که از برف بازتابیده میشود
-
old snow
برف کهنه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] برف انباشتهای که شکل بلورین اولیۀ آن قابل تشخیص نباشد
-
snow ice
برفیخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یخ حاصل از انجماد آمیزهای از برف و آب
-
snow banner
پرچمبرف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] برفی که از روی قلۀ کوه براثر وزش باد به هوا افشانده میشود متـ . برفپَره snow plume، برفدود snow smoke
-
snow flake
پَرَک برف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] انبوهش یخبلورهایی که از اَبر فرومیریزد
-
snow crystal
بلور برف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] هریک از انواع یخبلور در برف
-
رستم برف
لغتنامه دهخدا
رستم برف . [ رُ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ) از برف صورت پهلوانی سازند که پرهیبت باشد. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). پهلوان برفی . کنایت از چیزی بظاهر مهم و در باطن پوچ و بی ارزش . || برف بی اندازه زیاد. (ناظم الاطباء). || مردم سهمناک و بدهیأت . (ناظم الاطب...
-
برف آب
لغتنامه دهخدا
برف آب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) برفاب . آب برف . (برهان ) (ناظم الاطباء). ماءالثلج . آب که از ذوب شدن برف بحاصل آید. (یادداشت مؤلف ). || آب که برای سرد شدن برف در آن افکنده باشند. (یادداشت مؤلف ). آب سرد. (ناظم الاطباء) : برف آب همی دهی تو ما راما از ت...
-
برف آباد
لغتنامه دهخدا
برف آباد. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اسلام آبادغرب . سکنه ٔ آن 615 تن . (فرهنگجغرافیایی ایران ج 5).
-
برف خوره
لغتنامه دهخدا
برف خوره . [ ب َ خوَ / خ ُ رَ / رِ ](اِ مرکب ) تگرگ های بسیار ریز که گاه گاه در آخر زمستان بارد. و این تگرگ ها در وزن میانه ٔ تگرگ و برف است . دانه های خرد و مدور که زمستان بارد و این دانه ها خردتر از تگرگ است و آبدار نیست . و گویند برف گسترده یا تود...
-
برف دان
لغتنامه دهخدا
برف دان . [ ب َ ](اِخ ) دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا. سکنه 1456 تن . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
-
برف روب
لغتنامه دهخدا
برف روب . [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه شغل برف روفتن دارد. کسّاح . || (اِ مرکب ) پارو. مکسحه . (دهار). آلت روفتن برف .
-
برف روبی
لغتنامه دهخدا
برف روبی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) شغل برف روب .
-
برف ریم
لغتنامه دهخدا
برف ریم . [ ب َ ] (اِ مرکب ) زردمرغک . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) (گل گلاب ).
-
برف زدی
لغتنامه دهخدا
برف زدی . [ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) ضرر و نقصانی که از برف به زراعت میرسد. (آنندراج ). زیان و ضرر حاصل شده از برف . (ناظم الاطباء).