کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برفریزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ریزه خور
لغتنامه دهخدا
ریزه خور. [ زَ / زِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) کسی که ته سفره و چیزهای دورافگندنی را می خورد. (ناظم الاطباء). ریزه خوار. که ریزه هاو خرده های غذای پس مانده ٔ کسی را بخورد : عنقاست مور ریزه خور سفره ٔ سخاش چونانکه مور ریزه ٔ عنقاست زال سام . خاقانی .زا...
-
ریزه کار
لغتنامه دهخدا
ریزه کار. [ زَ /زِ ] (ص مرکب ) باریک بین . دقیق . خوش کار. زیرک . هوشیار. وقوف دار. (ناظم الاطباء): تَبَن ؛ زیرک و باریک بین و ریزه کار گردیدن . متطرس ؛ فرد ریزه کار و پسندیده کار.(منتهی الارب ). || ظریف . (ناظم الاطباء).
-
ریزه کاری
لغتنامه دهخدا
ریزه کاری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) باریک بینی . دقت . (ناظم الاطباء): تبتین ؛ ریزه کاری و باریک بینی کردن . (منتهی الارب ). || زیرکی . وقوف داری . (ناظم الاطباء). || خوشکاری . ظرافت . لطافت . (ناظم الاطباء). ترسیم دقیق اشکال و نقشهای ظریف با ارائه ...
-
ریزه وند
لغتنامه دهخدا
ریزه وند. [ زِ وَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 300 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ مرک تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و چغندرقند و صیفی و راه آن ماشین رو است . خربزه ٔآنجا معروف است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
ریزه وند
لغتنامه دهخدا
ریزه وند. [ زِ وَ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 115 تن سکنه . آب آن از سراب نیلوفر تأمین می شود. محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و برنج و چغندرقند و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
ریزه وندگلین
لغتنامه دهخدا
ریزه وندگلین . [ زِ وَگ َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است در دهستان باوندپور بخش مرکزی شاه آباد، بین حسن آباد چهارزبر و تنگ شوهان . تابستانها ساکن و زمستانها به گرمسیر ریزوند گیلان غرب می روند. دارای 260 تن سکنه . شغل آنها زراعت دیم در ییلاق و گله داری است...
-
ساچمه ریزه
لغتنامه دهخدا
ساچمه ریزه . [ م َ / م ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خرده ساچمه . صاچمه ریزه .
-
صاچمه ریزه
لغتنامه دهخدا
صاچمه ریزه . [ م َ / م ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ساچمه ریزه . خرده ساچمه .
-
قیمه ریزه
لغتنامه دهخدا
قیمه ریزه . [ ق َ / ق ِ م َ / م ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خورش قیمه و گوشت بسیارریزه شده (یا چرخ کرده ) که آن را سرخ کنند و خورش سازند یا بصورت قلقلی درآورند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
لعل ریزه
لغتنامه دهخدا
لعل ریزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک لعل . پاره های خرد لعل : مانده زآن لعل ریزه لختی گردهر یکی زآن قراضه چیزی کرد.نظامی .
-
نان ریزه
لغتنامه دهخدا
نان ریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خرده نان . نان قطعه قطعه کرده : با آنکه قانعم چو سلیمان به مهر و ماه نان ریزه ها چو مور به مکمن درآورم . خاقانی .بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره که از دریوزه ٔ عیسی است خشکاری در انبانش . خاقانی .بس مور کو...
-
الماس ریزه
لغتنامه دهخدا
الماس ریزه . [ اَ زَ / زِ ] (اِمرکب ) ریزه و خرده ٔ الماس . رجوع به بهار عجم شود.
-
پشه ریزه
لغتنامه دهخدا
پشه ریزه . [ پ َ ش َ / ش ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) پشه خاکی . بعوضة.
-
خاک ریزه
لغتنامه دهخدا
خاک ریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خاکی که از پرویزن و نظایر آن بدر کرده باشند، مقابل خاک درشت . کِدیَون . (منتهی الارب ).
-
خشک ریزه
لغتنامه دهخدا
خشک ریزه . [ خ ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) حصف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به خشک رنده شود.