کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برفاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برفاب
/barfāb/
معنی
آب برف؛ آبی که برای خنک شدن آن تکهای برف میانش انداخته باشند: ◻︎ به برفاب رحمت مکن بر خسیس / چو کردی مکافات بر یخ نویس (سعدی۱: ۱۲۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
slop, slush
-
جستوجوی دقیق
-
برفاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برفآب› barfāb آب برف؛ آبی که برای خنک شدن آن تکهای برف میانش انداخته باشند: ◻︎ به برفاب رحمت مکن بر خسیس / چو کردی مکافات بر یخ نویس (سعدی۱: ۱۲۵).
-
برفاب
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) آبِ برف .
-
برفاب
لغتنامه دهخدا
برفاب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) رجوع به برف آب شود.
-
برفاب
دیکشنری فارسی به عربی
ثلوج ذائبة
-
برفاب
لهجه و گویش تهرانی
آمیزه آب و برف
-
واژههای همآوا
-
برف آب
لغتنامه دهخدا
برف آب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) برفاب . آب برف . (برهان ) (ناظم الاطباء). ماءالثلج . آب که از ذوب شدن برف بحاصل آید. (یادداشت مؤلف ). || آب که برای سرد شدن برف در آن افکنده باشند. (یادداشت مؤلف ). آب سرد. (ناظم الاطباء) : برف آب همی دهی تو ما راما از ت...
-
جستوجو در متن
-
شلاف
لهجه و گویش تهرانی
برفاب (کوهپایه های تهران )
-
slushes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سوزش، لجن، دوغاب، گل نرم، گل وشل، برفاب، برف ابکی، با دوغاب پر کردن، با چلپ و چلوپ شستن
-
ثلوج ذائبة
دیکشنری عربی به فارسی
لجن , گل وشل , برفاب , برف ابکي , گل نرم , دوغاب , باچلپ وچلوپ شستن , با دوغاب پر کردن
-
slush
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شیرین، لجن، دوغاب، گل نرم، گل وشل، برفاب، برف ابکی، با دوغاب پر کردن، با چلپ و چلوپ شستن
-
برفین
لغتنامه دهخدا
برفین . [ ب َ ] (ص نسبی ) برفی .- شیر برفین ؛ آنچه بشکل شیر از برف سازند : شیر برفینم نه آن شیری که بینی صولتم گاو زرینم نه آن گاوی که یابی عنبرم . خاقانی .- کوه برفین ؛ توده ٔ عظیم برف همانند کوه .- || همانند کوه برف در فربهی و سپیدی : تنش چون کوه...
-
برف آب
لغتنامه دهخدا
برف آب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) برفاب . آب برف . (برهان ) (ناظم الاطباء). ماءالثلج . آب که از ذوب شدن برف بحاصل آید. (یادداشت مؤلف ). || آب که برای سرد شدن برف در آن افکنده باشند. (یادداشت مؤلف ). آب سرد. (ناظم الاطباء) : برف آب همی دهی تو ما راما از ت...
-
یخنی
لغتنامه دهخدا
یخنی . [ ی َ ](ص ، اِ) به معنی پخته باشد که در مقابل خام است . (برهان ). پخته . ضد خام . (ناظم الاطباء). پخته . (انجمن آرا) (از آنندراج ). پخته و مطبوخ . (غیاث ) : خیز ای وامانده ٔ دیده ضررباری این حلوای یخنی را بخور . مولوی .- یخنی کردن گوشت ؛ پختن...