کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برشته
/berešte/
معنی
بریانشده؛ تفدادهشده؛ هرچیز خوراکی که بدون آب روی آتش بریان شده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بریان، بلال، پخته، تفتداده، تفتیده
دیکشنری
crisp, crispy, roast
-
جستوجوی دقیق
-
برشته
واژگان مترادف و متضاد
بریان، بلال، پخته، تفتداده، تفتیده
-
برشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) berešte بریانشده؛ تفدادهشده؛ هرچیز خوراکی که بدون آب روی آتش بریان شده.
-
برشته
فرهنگ فارسی معین
(بِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - بریان شده . 2 - تف داده ، بو داده . 3 - پخته .
-
برشته
لغتنامه دهخدا
برشته . [ ب ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی است از برشتن . بریان . بریان کرده . (حاشیه ٔ منیری ). بریان کرده . (آنندراج ). برهود. نیک پخته و رطوبت آن گرفته شده . (یادداشت مؤلف ). به آتش خوب پخته چنانکه روی آن سرخ و چون نیم سوخته گردد. مشوی . مشو...
-
واژههای مشابه
-
نیم برشته
لغتنامه دهخدا
نیم برشته . [ ب ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم برشت . نیم تف داده . که کاملاً برشته نشده باشد.
-
toaster
برشتهکن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] دستگاهی که با آن نان را گرم یا برشته کنند
-
برشته کشیدن
لغتنامه دهخدا
برشته کشیدن . [ ب ِ رِ ت َ / ت ِ ک َ / ک ِ دَ ](مص مرکب ) منظم کردن . منظم ساختن . || بنظم درآوردن . بند کردن ، چنانکه دانه های جواهر در گردن بند یا تسبیح : ز عمر بهره همین گشت مر مرا که بشعربرشته میکشم این زر و در و مرجان را. ناصرخسرو.- برشته ٔ نظم ...
-
حسن برشته
لغتنامه دهخدا
حسن برشته .[ ح ُ ن ِ ب ِ رِ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن ته برشته . حسن برشته ٔ سوخته . حسن سبزته گلگون : گل دل ز ما بزور صباحت نمی بردحسن برشته ٔ سوخته ٔ لاله دیدنی است . دانش (ازآنندراج ).چه میدانند حسن ته برشته که با درکش چه لذتها سرشته . وحی...
-
برشته کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اسمر
-
نان برشته
دیکشنری فارسی به عربی
نخب
-
برشته کردن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bu bedehi طاری: sür vâkard(mun) طامه ای: berešta kardan طرقی: sür vâkardmun کشه ای: berešte kardmun نطنزی: berešta kardan
-
برشته شدن
دیکشنری فارسی به عربی
شواء
-
برشته کننده
دیکشنری فارسی به عربی
محمصة
-
بِرشْتَه آویدَن
لهجه و گویش بختیاری
berešta âvidan برشته شدن.