کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برسر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برسر
لغتنامه دهخدا
برسر. [ ب َ س َ ] (ق مرکب ) باضافه . بعلاوه .اضافه بر آن . علاوه برآن . فضله . زیادتی : برآمد چهل سال و برسر دو ماه که تا بر نهادم ز شاهی کلاه . فردوسی .چو سی سال بگذشت برسر دو ماه پراکنده شد فر و اورند شاه . فردوسی .هرچه باید در آدمی زهنرداشت آن جمل...
-
واژههای مشابه
-
خاک برسر
لغتنامه دهخدا
خاک برسر. [ ب َ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از محتاج ، آواره ، آفت زده . (آنندراج ). ذلیل : پر از درد نزدیک قیصر شدندابا ناله و خاک برسر شدند. فردوسی .از حسرت تو هست جهان پای درگلی در ماتم تو کیست فلک خاک برسری . سیدحسن غزنوی .- خاک برسرشدن ؛ مصیبت دیدن ....
-
خاک برسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] xākbarsar ۱. مصیبتدیده: ◻︎ پیران قبیله خاک برسر / رفتند به خاکبوس آن در (نظامی۳: ۴۲۴).۲. خوار؛ ذلیل. Δ در مخاطبه دشنام و نفرین است نسبت به مخاطب.〈 خاکبرسر شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] بدبخت شدن؛ بیچاره شدن.
-
برسر چیزی پریدن
دیکشنری فارسی به عربی
اندفاع
-
جستوجو در متن
-
چادر سرکردن
لغتنامه دهخدا
چادر سرکردن . [ دَ / دُ س َ ک دَ ] (مص مرکب ) چادر برسر افکندن . چادر برسر کردن . چادرپوشیدن .
-
چارقد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. ترکی] ‹چهارقد› čārqad پارچۀ نازک چهارگوشه که زنان برسر میکنند.
-
rushed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عجله داشت، هجوم بردن، برسر چیزی پریدن، خیز زدن
-
rushing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عجله دارد، هجوم بردن، برسر چیزی پریدن، خیز زدن
-
خاک بسر
لغتنامه دهخدا
خاک بسر. [ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) رجوع به خاک برسر شود.
-
پای بند
واژهنامه آزاد
پای بند به عهد:کسی که برسر قولش می ماند، به عهدش وفا می کند، وعده اش را فراموش نمی کند.
-
واویلتا
لغتنامه دهخدا
واویلتا. [ وَ ل َ ] (ع صوت مرکب ) واویلا.- واویلتا کردن : برسر چاهی بدید آن دزد راکه فغان می کرد و هم واویلتا.مولوی .
-
خرفسترگان
لغتنامه دهخدا
خرفسترگان . [ خ َ رَ رَ ] (اِ) حشره کش . عصائی که برسر سیخی دارد کشتن حشره را. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
تظلم دار
لغتنامه دهخدا
تظلم دار. [ ت َ ظَل ْ ل ُ ] (نف مرکب ) دادخواه : چون رباب است دست برسر عقل از دم وصل تو تظلم دار.خاقانی .