کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برزین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برزین
/barzin/
معنی
آتش: ◻︎ ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی۵: ۸۵۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برزین
فرهنگ نامها
(تلفظ: barzin) (پهلوی) بالنده (بالنده مهر) فشردهی آذر برزین مهر ؛ نام یکی از آتشکده ی بزرگ ایران.
-
برزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barzin آتش: ◻︎ ز برزین دهقان و افسون زند / برآورده دودی به چرخ بلند (نظامی۵: ۸۵۷).
-
برزین
لغتنامه دهخدا
برزین . [ ب َ ] (اِ) آتش . (برهان ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نار. (برهان ). انگشت افروخته . آذر : ز برزین دهقان و افسون زندبرآورده دودی بچرخ بلند. نظامی .|| برزن . (دهار). صحرا و کوی و محله . (برهان ). رجوع به برزن شود.
-
برزین
لغتنامه دهخدا
برزین . [ ب َ ] (اِخ ) در شاهنامه این نام گاه مستقلاً و گاه به دنبال کلمات دیگر چون آذربرزین و خرادبرزین و رامبرزین و غیره آمده است . رجوع به این کلمات مرکب در جای خود و رجوع به فهرست لغات شاهنامه ٔ ولف شود.
-
برزین
لغتنامه دهخدا
برزین . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) آذربرزین مهر. یکی از سه آتشکده ٔ مهم عهد ساسانیان است و درریوند خراسان و خاص کشاورزان بوده است : نبیره ٔ جهانجوی گرگین منم همان آتش تیز برزین منم . فردوسی .بخاصه این دل بدبخت را بین که آتشگاه خردادست و برزین . فخرالدین اس...
-
برزین
لغتنامه دهخدا
برزین . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) نام آتشکده ای که لهراسب آن را به بلخ بنا نهاد : به گه رفتن کان ترک من اندر زین شددل من زان زین آتشکده ٔ برزین شد. ابوشکور.یکی آذری ساخت برزین بنام که بد با بزرگی و با فر و کام . فردوسی .بزرگان از آن کار غمگین شدندبر آذر پ...
-
برزین
لغتنامه دهخدا
برزین . [ ب ِ ] (ع اِ) مشربه ای که از پوست طلع خرما کنند. (اقرب الموارد). کوزه ای از پوست طلع. (منتهی الارب ). آبخوره از پوست شکوفه ٔ خرما. (آنندراج ).
-
برزین
لغتنامه دهخدا
برزین . [ ب ِ رِ ] (اِخ ) ایلیانیکولایویچ . مستشرق روسی (1818 - 1896 م .) وی در قازان استاد زبانهای عربی و فارسی بود و در 1842 م . سفری به ایران کرد. از آثارش طبع قسمتی از جامعالتواریخ رشیدی و دستورزبان فارسی به روسی است . قسمت جامعالتواریخ طبع وی مت...
-
واژههای مشابه
-
آتش برزین
لغتنامه دهخدا
آتش برزین . [ ت َ ش ِ ب َ ] (اِخ ) آذر برزین : کسی که آتش برزین ندیده بود بدیدرخش چو آتش و زلفش دمیده ریحانش .سلمان ساوجی .
-
آذر برزین
لغتنامه دهخدا
آذر برزین . [ ذَ رِ ب َ ] (اِخ ) نام آتشکده ٔ ششم است از هفت آتشکده ٔ ایرانیان و آن را یکی از خلفای زردشت ساخته است و گویند روزی کیخسرو سوار بود ناگاه آواز رعدی برخاست چنان بهیبت که کیخسرو خود را از اسب درانداخت و آن آتش بر زین اسب فرودآمد و زین افرو...
-
رام برزین
لغتنامه دهخدا
رام برزین . [ ب ُ ] (اِخ ) نام آتشکده ای . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ) (منتخب اللغات ). نام یکی از آتشکده های قدیم ایران : برآن نامه بر مهر زرین نهادبر موبد رام برزین نهاد.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 238).
-
رام برزین
لغتنامه دهخدا
رام برزین . [ ب ُ ] (اِخ ) نام سرداری . نگهبان مرز مداین بعهد خسرو اول انوشیروان . نوشزاد فرزند انوشیروان هنگام بیماری پدر فتنه آغاز میکند، نوشیروان به رام برزین نامه می نویسد که سپاهی بیاراید و آن فتنه را فرونشاند و نوشزاد را دستگیر سازد : نهادند بر...
-
رام برزین
لغتنامه دهخدا
رام برزین . [ ب ُ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر ایران قدیم و از معاصران خسرو پرویز، وی حامل منشوری از شاه برای شاپور بوده است : بمنشور بر مهر زرین نهادیکی در کف رام برزین نهاد. فردوسی .بفرمود تا سوی شاپور بردپرستنده و خلعت او را سپرد.فردوسی .
-
برزین کروس
لغتنامه دهخدا
برزین کروس . [ ب َ ک ُ ] (اِخ ) نام یکی از موبدان بوده است یعنی حکیم و دانشمند و عالم و بزرگ ملت زردشتی [ آتش پرستان ]. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : بد آن پیر را نام برزین کروس بیامد بهنگام بانگ خروس .زراتشت بهرام .