کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برزی
لغتنامه دهخدا
برزی . [ ب َ ] (اِ) دهقان و کاشتکار. (آنندراج ). برزگر. برزیگر. برزه گر. زارع . کشاورز. رجوع به برزیگر شود.
-
برزی
لغتنامه دهخدا
برزی . [ ب َ ی ی ] (ع ص ) پارسا و زیرک . (آنندراج ).
-
برزی
لغتنامه دهخدا
برزی . [ ب ُ زا ] (اِخ ) دهی است از مضافات بغداد. (منتهی الارب ).
-
برزی
لغتنامه دهخدا
برزی . [ ب ُ زا ] (اِخ ) دهی است در واسط. از آن ده است رضی الدین بن برهان راوی صحیح مسلم . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
باب برزی
لغتنامه دهخدا
باب برزی . [ ب ِ ب ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان در 45 هزارگزی شمال خاوری کرمان و 8 هزارگزی شمال راه مالرو شهداد به کرمان . سکنه ٔ آن 14 تن است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
گل برزی
دیکشنری فارسی به عربی
بستنة
-
جستوجو در متن
-
بستنة
دیکشنری عربی به فارسی
گل برزي , باغباني علمي , علم رويانيدن گياهها
-
horticulture
دیکشنری انگلیسی به فارسی
باغبانی، باغبانی علمی، گل برزی، علم رویانیدن گیاهها
-
غلطانی
لغتنامه دهخدا
غلطانی . [ غ َ ل َ غ َ / غ ُ ] (اِخ ) محمدبن جیهان . وی از ابوسلیمان داود بصری روایت کند، و محمدبن بکار برزی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
-
برز
لغتنامه دهخدا
برز. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) زمین فراخ و خالی . (منتهی الارب ). || پارسا و زیرک . رجل برز و برزی ؛ مردی پارسا و زیرک . مرد پارسا. (منتهی الارب ). || سائل . (یادداشت مؤلف ).
-
تامرا
لغتنامه دهخدا
تامرا. [ م َرْ را ] (اِخ ) طسوجی است در جانب شرقی بغداد و دارای نهر وسیعی است که در هنگام مد، سفینه ها در آن آمد و رفت کنند. این نهر از کوههای شهر زور و کوههای مجاور آن سرچشمه می گیرد. در آغاز بیم آن میرفت چون این نهر از زمینهای سنگی بخاکی نزول کند، ...
-
کرم هفتواد
لغتنامه دهخدا
کرم هفتواد. [ ک ِ م ِ هََ ] (اِخ ) داستان این کرم در شاهنامه ٔ فردوسی به اختصار چنین آمده است که در شهر کجاران مردی بود مشهور به هفتواد، زیرا هفت پسر داشت و دختری نیز او را بود. دختران آن شهر هرروز به کوهساری که در کنار شهر بود همگروه می رفتند و دوک ...
-
پرهیزکار
لغتنامه دهخدا
پرهیزکار. [ پ َ ] (ص مرکب ) پارسا. تقی ، متقی . باتقوی . دوری کننده ٔ از حرام . خویشتن دار (از حرام ). بارّ. زاهد. ناسک . مرتاض . صالح . برز. برزی ّ. وَرع . عفیف . عفیفه . پاکدامن . آبدست . هیرسا. (برهان قاطع) : چه مایه زاهد پرهیزکار صومعگی که نُسک خ...