کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برزدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برزدن
معنی
(بَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - پهلو به پهلو زدن . 2 - برابری و همسری کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برزدن
فرهنگ فارسی معین
(بَ. زَ دَ) (مص ل .) 1 - پهلو به پهلو زدن . 2 - برابری و همسری کردن .
-
برزدن
لغتنامه دهخدا
برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن : آن ساعدی که خون بچکد زو ز نازکی گر برزنی بر او بر یک تار ریسمان . خسروی .اگر آسمان برزمین برزنی و گر آتش اندر جهان درزنی . فردوسی .ای به شب تار تازیان بچپ و راست برزنی آخر سر عزیز بدیوار. ناصرخسرو.تیغ اگر برزدی ...
-
برزدن
دیکشنری فارسی به عربی
مراوغة
-
واژههای مشابه
-
کتف برزدن
لغتنامه دهخدا
کتف برزدن . [ ک ِ / ک َ ت ِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن و خوشحالی نمودن باشد. (برهان ). همان دوش برزدن که کنایه ازخوشی کردن است . (آنندراج ). شادی کردن . خوشحالی نمودن . (ناظم الاطباء). دوش برزدن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
نعره برزدن
لغتنامه دهخدا
نعره برزدن . [ ن َ رَ / رِ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نعره کشیدن . بانگ زدن : یکی نعره برزد پر از خشم و کین بزد رستم شیر را بر زمین .فردوسی .
-
نقش برزدن
لغتنامه دهخدا
نقش برزدن . [ ن َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) حک کردن . ضرب کردن : چنین نقش بندد که چون شاه روم به ملک جهان نقش برزد به موم .نظامی .
-
غریو برزدن
لغتنامه دهخدا
غریو برزدن . [ غ ِ وْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . شور و غوغا کردن . غریو برآوردن . غریو برکشیدن . رجوع به غریو شود : سپهدار کاکوی برزد غریوبه میدان درآمد به مانند دیو.فردوسی .
-
دوش برزدن
لغتنامه دهخدا
دوش برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شادی کردن است . (از برهان ) (از آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ). جنبانیدن شانه از شعف و خوشحالی . (ناظم الاطباء). || ظاهراً کنایه از مغرور شدن و خویشتن را گم کردن باشد. (از آنندراج ). مغرور بودن . (ناظم الاطب...
-
زبانه برزدن
لغتنامه دهخدا
زبانه برزدن . [ زَ ن َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) (...آفتاب ): شعله و نور افشاندن طلوع پرتو آفتاب . پدید آمدن شفق . آفتاب زدن : چو برزد زبانه ز کوه آفتاب سر نامداران برآمد ز خواب . فردوسی .چنان افتاده بد آتش بجانش که برمیزد زبانه از دهانش . نظامی .برمیزن...
-
زبان برزدن
لغتنامه دهخدا
زبان برزدن . [ زَ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) همچون زبان برآوردن . (خلاصه ٔ بهارعجم ) (آنندراج ). رجوع به ترکیب ذیل شود.
-
زه برزدن
لغتنامه دهخدا
زه برزدن . [ زِه ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از شیرازه بستن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ فارسی معین ). بند کردن حد چیزی و شیرازه بستن . (غیاث ) : دلم را بزنهار زه برزدی به جادوزبانی گره برزدی . نظام...
-
سر برزدن
لغتنامه دهخدا
سر برزدن . [ س َ ب َ زَ دَ ](مص مرکب ) دمیدن . طلوع کردن . طالع شدن : چو خورشید برزد سر از کوهسارسیاوش بیامد بر شهریار. فردوسی .چو خورشید سر برزند زین نطاق برآید ز دریا طراقاطراق . نظامی .سر برزده از سرای فانی بر اوج سرای آسمانی . نظامی .چونکه نور صب...
-
شاخ برزدن
لغتنامه دهخدا
شاخ برزدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شاخه بر زدن . شاخه درآوردن . (منتهی الارب ).
-
لب برزدن
لغتنامه دهخدا
لب برزدن . [ ل َ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) غرور و نخوت نمودن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 256).