کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بررو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بررو
لغتنامه دهخدا
بررو. [ ب َرْ، رَ / رُو ] (نف مرکب ) بررونده .بالارونده . (دهخدا در یادداشتی این کلمه را بجای آسانسور پیشنهاد کرده اند).
-
واژههای مشابه
-
داغ بررو
لغتنامه دهخدا
داغ بررو. [ ب َ ] (ص مرکب ) که داغ بر چهره دارد. داغ بررخ . داغ برروی . کنایه از داغ بندگی داشتن است . رجوع به ترکیبات کلمه ٔ داغ شود.
-
واژههای همآوا
-
بر رو
لغتنامه دهخدا
بر رو. [ ب َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف بر رخ .یک سمت رو. کنایه از رخسار. (آنندراج ) : گذشت از آن بر رو زلف با خطش سر زدکنون نهاده ز هر حلقه چشم بر کمرش .کلیم (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
برشو
لغتنامه دهخدا
برشو. [ ب َ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) آسانسور. (یادداشت بخط مؤلف ). بررو .
-
داغ برروی
لغتنامه دهخدا
داغ برروی . [ ب َ ] (ص مرکب ) داغ بررو. کنایه از غلام و پرستار. (آنندراج ) : حبش داغ برروی فرمان اوست سیه پوشی زنگ ز افغان اوست . نظامی .رجوع به ترکیبات کلمه ٔ داغ و نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 257 شود.