کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برذون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برذون
/berzo[w]n/
معنی
نوعی اسب باری.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برذون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: برذَون، جمع: بَراذین] [قدیمی] berzo[w]n نوعی اسب باری.
-
برذون
لغتنامه دهخدا
برذون . [ ب ِذَ ] (ع اِ) ستور و اسب تاتاری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قسمی است از چارپا از اسب پایین تر و از الاغ تواناتر. (از اقرب الموارد). ج ، براذین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). اسب ترکی . (مهذب الاسماء).و در منتخب نوشته برذون اس...
-
واژههای همآوا
-
برزون
لغتنامه دهخدا
برزون . [ ب ِ ] (اِخ ) اسب ترکی است . (آنندراج ). رجوع به برذون شود.
-
جستوجو در متن
-
برذونة
لغتنامه دهخدا
برذونة. [ ب ِ ذَ ن َ ] (ع اِ) مؤنث برذون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به برذون شود.
-
مبرذن
لغتنامه دهخدا
مبرذن . [ م ُ ب َ ذِ ] (ع ص ) خداوند برذون . (منتهی الارب ). خداوند اسب تاتاری و گویند راکب آن . (از ذیل اقرب الموارد). صاحب برذون و یابو. (ناظم الاطباء). و رجوع به برذون شود.
-
برزون
لغتنامه دهخدا
برزون . [ ب ِ ] (اِخ ) اسب ترکی است . (آنندراج ). رجوع به برذون شود.
-
بردون
لغتنامه دهخدا
بردون . [ ب ِ دَ ] (اِ) برذون . اسب نر جلد وتند. گویند این لغت عربی است . (برهان ) (آنندراج ).
-
ماخچی
لغتنامه دهخدا
ماخچی . (اِ) اسبی را گویند که از یک جانب تازی باشد و از جانب دیگر ترکی و آنرا اکدش هم نامند. (از فرهنگ جهانگیری ). اسپی که از یک جانب ترکی باشد و از جانب دیگر عربی که اکدش گویند و در سامی گوید اسپی که عربی نباشد به تازی برذون گویند و شیخ ابو جعفر، ما...
-
براذین
لغتنامه دهخدا
براذین . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ برذون . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بمعنی ستور و اسب تاتاری . (آنندراج ) : از مختلف سلاحها و آلات دیگر تا درفش و سوزن و حبال و مراکب و حمولات از براذین و جمال تعیین کنند. (جهانگشای جوینی ). رجوع به برذون شود.
-
نغضل
لغتنامه دهخدا
نغضل . [ ن َ ض َ ] (ع ص ) برذون نغضل ؛ ستور گرانبار. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). ثقیل . (متن اللغة) (اقرب الموارد).
-
ثلثین
لغتنامه دهخدا
ثلثین . [ ث ُ ث َ ] (ع اِ) دو ثلث . || قسمی از خط عربی . (ابن الندیم ). قطّ قلم ثلثین به پهنای موی یال برذون است .
-
ابوالاخطل
لغتنامه دهخدا
ابوالاخطل . [ اَ بُل ْ اَ طَ ] (ع اِ مرکب ) برذون . (المزهر). || اسب . || ستور. (مهذب الاسماء). بغل . استر. (السامی فی الاسامی ). ابومختار. قاطر.
-
مرضوم
لغتنامه دهخدا
مرضوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَضم . رجوع به رضم شود. || برذون مرضوم العصب ؛ یابوی محکم سخت پی . (ناظم الاطباء). || بناء به سنگ برآورده . (منتهی الارب ). با سنگ ساخته شده . (از اقرب الموارد).