کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خدای بردی تیمورتاش
لغتنامه دهخدا
خدای بردی تیمورتاش . [ خ ُ ب ِ ت َ ] (اِخ ) وی اتابک میرزا عمرشیخ فرزند سلطان محمود است در حکومت فرغانه . توضیح آنکه چون سلطان ابوسعید گورکان بدست امیر حسین بیک شکسته شد، سلطان سعید را پسرانی بود که بعد از پدر بتخت نشستند. ابتدا سلطان احمد بسلطنت نشس...
-
جستوجو در متن
-
کولان
لغتنامه دهخدا
کولان . [ کو / ک َ ] (ع اِ) گیاه بردی و علف . (منتهی الارب ). گیاه بردی و واحد آن کولانة است . (از اقرب الموارد). گیاه بردی . (ناظم الاطباء). || گیاهی است مانند بردی که در آب روید. (منتهی الارب ). و رجوع به مدخل قبل شود.
-
bradytrophic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بردی پروتئین
-
نَسِيتَ
فرهنگ واژگان قرآن
از ياد بردي - فراموش کردي
-
نَسِيتَهَا
فرهنگ واژگان قرآن
آن را از ياد بردي - آن را فراموش کردي
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) محمدبن محمد بردی شافعی . رجوع به ابومنصور بردی و رجوع به محمد... شود.
-
فافیر
لغتنامه دهخدا
فافیر. (معرب ، اِ) بردی . پاپیروس . (یادداشت بخط مؤلف ). اسم بردی است . (فهرست مخزن الادویه ). به لغت مصر قسمی از بردی است که از او کاغذ سازند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). فافیرا.فافیورس . فافیروس . پاپیروس . رجوع به پاپیروس شود.
-
کلک
فرهنگ فارسی معین
(کَ لَ) (اِ.) پیزر، بردی .
-
ساربوقا
لغتنامه دهخدا
ساربوقا. (اِخ ) رجوع به بردی بیگ شود.
-
papyruses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پاپوروس، پاپیروس، بردی، لوخ، درخت کاغذ
-
لوئی
لغتنامه دهخدا
لوئی . (اِ)پشم مانندی که بر سر جگن هست و آن را با آهک بیامیزند و صاروج سازند. پنبه ٔ سرِ نی باشد که در ساروج آمیزند استواری را. چیزی چون پنبه ٔ بر سر شاخه های نی که در ساروج آمیزند. جالِحه . کخ . لُخ . دُخ . دوخ . بَردی . پیزُر. کرَک . قطن برَدی . طو...
-
ferry tank
مخزن فرابَری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] مخزن سوخت اضافی برای انجام پرواز فرابَری در بُردی بیش از بُرد عادی هواگَرد
-
لهالا
لغتنامه دهخدا
لهالا. [ ] (هندی ، اِ) به هندی بردی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
بربیر
لغتنامه دهخدا
بربیر.[ ب َ ] (اِ) پاپیروس . بردی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
دق
لغتنامه دهخدا
دق . [ دَ ] (اِ) نوبت بازی شطرنج و نرد و غیره ، چه اگر گویند چند دق در فلان بازی بردی یا باختی یعنی چند داو بردی و چند داو باختی . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).